یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

اسم من علیرضاست، ولی می توانید «یاکریم» صدایم کنید!
+ دانشجوی آموزش ابتدایی از سال ۱۴۰۰
+ وبلاگ نویس از روز ازل

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۳ بهمن ۰۳، ۱۱:۳۰ - حسن مجیدیان
    آفرین

۲ مطلب با موضوع «روزانه‌ها» ثبت شده است

شکستگی‌ها محبّت می‌آورند

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۴۸ ب.ظ

امشب بالاخره صفحه‌ی نمایشگر گوشی‌ام شکست. بارها در این چند سال از دستم افتاده بود امّا هر بار وفادارانه خم به ابرو نیاورده بود. این بار می‌خواستم در حین حمّام‌کردن آلبوم بی‌کلامی را گوش بدهم. گوشی بیچاره‌ام را بالای گیره لباسی گذاشتم و آن را با حوله‌ای پوشاندم تا بخار جذب نکند. غافل از آنکه سرنوشت بدتری در انتظارش هست. یک ثانیه بعد لیز خورد و با ضربه‌ای محکم نقش زمین شد. صدای ضربه مثل پتکی بزرگ ریتم آهنگ را به هم ریخت. حالا گوشی نازنین من سرش شکسته است. نه تنها گلس بلکه صفحه اصلی‌اش هم آسیب دیده. شاید فکر کند که می‌خواهم او را دور بریزم، در حالیکه برایم عزیزتر شده است. او را با همین شکستگی‌های تارعنکبوت مانند از هر گوشی بی‌نقصی دوست‌تر دارم!

جایی برای خاطره‌ها

دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۰۳ ب.ظ

امروز همچنان خانه‌تکانی می‌کردیم. مجبور شدم قفسه کتاب‌هایم را جابه‌جا کنم تا مادرم زیرشان را تمیز کند. صبح وقتی شنیدم که مادرم با گلایه از آنها حرف می‌زند، بهم برخورد. خیال کردم که به تنها دارایی‌های من در زندگی بی‌حرمتی شده است. می‌دانم، رفتاری بچگانه بود. اوّلش بغض کردم و حتّی با مادرم حرف نزدم. بعد قانع شدم که موقتاً آن‌ها را توی اتاق خواهرم بگذارم، تا وقتی که خانه تمیزتر شود و دوباره برشان گردانم. اتاق خواهرم زمانی مال من بود. روی دیوارهایش کلّی نقّاشی کرده بودم. کلاس دوم بودم که به دنیا آمد. با یک دنیا شوق. اوّل فقط تخت‌خوابش به اتاقم اضافه شد. دوتا مثل هم. بعد که خاله‌ام پس از سال‌ها بی‌خبری از صدای نوزاد، درون شکمش تکان‌هایی را احساس کرد، تخت‌خواب مرا به او امانت دادند تا رویش استراحت کند. حالا فقط چند تا کتاب و چند دست لباس توی اتاق داشتم. آن‌ها را هم به بیرون منتقل کردیم و خاطره‌های روی دیوار را رنگ زدیم. یکدست سفید. پایان مالکیّت. میدانم از اینکه قفسه کتاب‌ها را توی اتاقش گذاشته‌ام، احساس جا تنگی می‌کند. همینکه حوصله کنم، دوباره برشان می‌گردانم. جالب اینجا بود که با به هم خوردن ترتیب کتاب‌ها، اسامی و موضوعات قاطی شده بود. مرگ ایوان ایلیچ را با روانشناسی رشد و صحیفه سجّادیه، چطور میتوان تصوّر کرد؟ :)