یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی وبلاگی» ثبت شده است

این چند روز خودم را غرق کرده ام در بازی های استراتژیک. چند هفته یا چند ماه بگویم بهتر است. همه چیز از دیدن فیلم یا سریال شروع شد. سریال نبرد گوریو و خیتان که مربوط به دوران قدیم کره است. چرا نمی گویم کره جنوبی یا شمالی؟ چون این دوتا قبلاً به هم پیوسته بوده اند و بعدها با دسیسه های قدرت های بیگانه از هم جدا شدند. داستان از این قرار است که سلسله ی گوریو در حالی با تغییر پادشاه رو به رو می شود که چشم بادامی های چینی با لشکری پر ساز و برگ به سمت پایتخت گوریو در حرکت هستند. (از اینجا تا آخر همین بند داستانش کمی فاش می شود) همه ی تدبیر ها و جان فشانی ها به کار گرفته می شود تا آنها این آرزو را به گور ببرند و تا حدودی موفق می شوند. تا اینجای کار یعنی قسمت بیست و سوم از شبکه کی بی اس پخش شده و حدوداً ده قسمت دیگر هم دارد. تا مدت ها دلبسته ی ژنرال یانگ کیو بودم که با دست خالی از دژ هوانگ هوا جین دفاع کرد و بارها برای آزادی اسرا به لشکر دشمن شبیخون زد و در آخر در نبردی نابرابر جانش را فدا کرد.

آها. خواندن کتاب دید اقتصادی هم در اینکه بروم سراغ این بازی ها تأثیر داشت. در این کتاب سه نفر به تنهایی در یک جزیره زندگی می کنند و با گرفتن روزانه ی یک ماهی خود را سیر می کنند. کم کم یکی از آنها دست به یک ابتکار تازه می زند و با ساختن یک ابزار به نام تور ماهیگیری به جای یک ماهی دو ماهی در روز صید می کند. به این ترتیب می تواند یک روز کار کند و یک روز را برای خود نگه دارد. همین تغییر کوچک سرآغاز راه افتادن یک اقتصاد بزرگ می شود و پای بقیه جزیره ها را به آنجا می کشاند. یک جور هایی داستان پیدایش قدرتی به نام ایالات متحده است. همان استکبار جهانی خودمان.

خلاصه این حال و هوای حماسی و اقتصادی که از فیلم ها و مستند ها و کتاب ها به دست آورده بودم، هنوز هم در من پابرجاست. البته به جای هر کار مفید دیگری، فعلاً دارم تمدن روم را برپا می کنم، آن هم توی لپ تاپم. اگر خواستید یک بازی خوب و کم‌ حجم را در این زمینه تجربه کنید، Grand age of Rome را بجویید. یک جایی در بازی این جمله ی طلایی برای اداره ی شهر گفته می شود: «شهروندان اگر به میزان کافی اشتغال داشته باشند، کمتر دست به جرم و جنایت می زنند».

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۳۲
علیرضا

شما هم وقتی به وبلاگ‌هایی برمی‌خورید که سال‌هاست چراغشان خاموش شده، به این فکر می‌کنید که صاحبانشان کجا هستند؟ زنده‌اند یا مرده؟ اگر مرده‌اند، هنوز هم به یاد وبلاگشان می‌افتند یا نه؟ اگر زنده‌اند، چه شد که تصمیم گرفتند دیگر ننویسند یا وبلاگشان را به‌روز نکنند؟

زباله‌گردی را تصور کنید که در لابه‌لای آت‌وآشغال‌های به‌جا‌مانده از مردم پی چیزی می‌گردد‌، یا غوّاصی که فرسنگ‌ها زیر دریا به شکار کشتی‌های متروکه می‌رود تا جواهری به دست آورد یا راز غرق‌شدن آنها را کشف کند. پرسه‌زدن در خلوت وبلاگ‌ها نیز بی‌شباهت به زباله‌گردی یا غوّاصی نیست. به‌ویژه وبلاگ‌هایی که مدت‌هاست از تاریخ انتشار آخرین مطلبشان گذشته و سرنوشت صاحبانشان نامعلوم است. این پرسه‌زدن‌ها غمی ملایم به آدم تزریق می‌کند، همراه با درصدی از امید به زندگی. غم نبودن کسی که مثل تو به نوشتن مبتلا بود و امید به زندگی‌ای که هنوز داری و فرصتی که برای نوشتن درباره‌ این زندگی در اختیارت گذاشته‌اند. حال اگر بخواهید، دوتا از صیدهایم را به شما معرفی می‌کنم:

۱-  هوش سیاه۳: نویسنده این وبلاگ دختری پانزده‌ساله است - یا بود؟ - که قصد دارد فصل سوم سریال هوش سیاه را بنویسد، فصلی که در عالم واقعیت هیچوقت ساخته نشد! او داستان خود را از جایی آغاز می‌کند که جمشید کاظمی ظاهراً کشته شده و سرگرد احمدی در مراسم سالانه بهترین پلیس دنیا منتظر دریافت جایزه است، تا اینکه... ادامه‌اش را خودتان بخوانید! وقتی خواندن مطالب را از ابتدا آغاز کنید، آرام‌آرام همپای نویسنده بزرگتر می‌شوید. انگار بعد از هر نوشته، چند سال به سن‌وسالش اضافه می‌شود و می‌تواند مثل آدم‌بزرگ‌ها قلم بزند. از یک جایی به بعد به ما خبر می‌دهد که برای خواندن ادامه داستان باید به سایت رسمی او مراجعه کنید و در آن عضو شوید. سایتی که با تأسف تمام خراب است و به این ترتیب، داستان فصل سوم هوش سیاه برای همیشه ناتمام می‌ماند.

۲- نانوشته: طبق معمول کانال جدیدی ساخته بودم، به‌اسم نامه‌های نانوشته (اگر ایتا دارید، می‌توانید در آن عضو شوید). عنوان کانال را از این شعر نظامی گرفته بودم: «هم گفته‌ی نانموده دانی، هم نامه‌ی نانوشته خوانی». امروز بی‌دلیل نام کانال را به گوگل سپردم تا ببینم چه جوابی می‌دهد؟ کانالم بالا نیامد امّا در کمال تعجّب، چشمم خورد به وبلاگی با این اسم: «نانوشته». چشم‌هایم وقتی چهارتا شد که دیدم او نیز همان شعر نظامی را زیر عنوان وبلاگش گذاشته! بی‌درنگ مشغول خواندن شدم. از زمانی که با دوستانش رفته عکاسی، تا زمانی که در ماه رمضان یک تلسکوپ را جایزه گرفته و با آن هلال ماه را نگاه می‌کرده! یا از ارادتش به هوشنگ مرادی کرمانی و جشن تولد استاد تا علاقه‌اش به کودکی،‌ در عین نوجوانی. دلنشین بود. آخرین باری که وبلاگش را به‌روز کرده بود، برمی‌گشت به سال نود و دو، یعنی ده سال پیش. در این ده سال خیلی اتفاقات ممکن بوده برایش بیفتد. الان کجاست؟ هنوز هم برای نگاه‌کردن به ماه در تلسکوپش ذوق می‌کند؟ هنوز هم نوجوانی است که اصرار دارد کودک باشد و گل‌سر کودکانه بزند؟ هنوز هم هوشنگ مرادی کرمانی را دوست دارد؟ هنوز هم می‌نویسد؟

وقتی نوشتن این مطلب را شروع کردم، قصد نداشتم که چالش باشد. صرفا می‌خواستم که شما را با اندرونی آدم‌ها بیشتر آشنا کنم. با قصّه‌ها و غصّه‌هایشان. با بغضی که بر اثر نبودنشان راه گلویمان را می‌بندد. آیا همین به‌تنهایی بهانه خوبی نیست برای حرف‌زدن؟ دوست دارید که وبلاگ‌های فراموش‌شده‌ را از غم تنهایی نجات دهید؟ اگر مایلید، یکی از این وبلاگ‌ها -یا نهایتاً دوتا- را در مطلبی جداگانه معرّفی کنید و لطفاً به این سوال جواب بدهید: «اگر قرار بود نامه‌ای برای صاحب وبلاگ بنویسید، چه می‌نوشتید؟»


حاضران: 
۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۰۱ ، ۱۵:۴۲
علیرضا

۱- همه در خانه‌شان شیر آب دارند، غیر از گورخرها!

۲- به‌عقیدهٔ مگس، آدم‌ها با کیسه‌های زباله هیچ تفاوتی ندارند!

۳- یخچال ما همیشه به سرم وصل است!

۴- اگر طرح «صیانت» در زمان دایناسورها تصویب می‌شد، هیچ‌گاه منقرض نمی‌شدند!

۵- محبوب من، تو را که دیدم، دل‌درد گرفتم!

۶- هیچ‌کس پشت سر عزراییل آب نپاشید!

۷- زلزله اعتراض مدنی زمین است، به آلودگی هوا!

۸- خنده بر هر درد بی‌درمان دواست، غیر از دردان‌درد!

۹- مدادم سرگیجه گرفت، سر خط نقطه گذاشت!

۱۰- از وقتی جیبم سوراخ شده، دیگر خالی نیست!

دعوت می‌کنم از مردی در تبعید ابدی، امیر، آسِمون و شما دوست عزیز.

۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۱ ، ۱۷:۳۴
علیرضا
بازی کنیم؟ وبلاگ‌هایی را که دنبال می‌کنید، بگذارید جلوی چشمتان. با عنوان‌های منتشرشده، یک شعر سه‌بخشی بنویسید. این شعر را «هایکو» هم می‌گویند. گام اوّل را خودم برمی‌بردارم:
یادتان باشد که این بازی را در وبلاگ خودتان انجام دهید و به‌جای «چالش هایکو» یا عبارت‌هایی از این دست، متن شعر را در عنوان مطلب بیاورید. مثل کاری که در انتشار این مطلب انجام داده‌ام. اگر به آغازکنندهٔ چالش هم اشاره کردید، چه بهتر!
بسم‌الله.
۳۴ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۲ ۱۸ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۸
علیرضا

در مطلب پیشین (+)، یک بازیِ وبلاگی راه انداختم که قرار شد هرکس، جمله‌ی «کتاب برای خواندن است.» را به دل‌خواهِ خودش، بازنویسی کند. خوشبختانه استقبال خوبی شد. در ادامه، نتیجه‌ی قلم شما عزیزان را قرار خواهم داد.1

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۲
علیرضا
این جمله را به دل‌خواه، بازنویسی کنید:
«کتاب برای خواندن است».

پ.ن: دعوت می‌کنم از آقا سیّدجواد، آقا محمّد نقل‌بلاگ، آقای قربانی، آقا حامدِ فانوس، آقای عین الف، آقا رئوف، آقای ن. ا. (سیاهه‌های یک پدر) آقا مسعود پایمرد، آقا امینِ میم ابن کاف و خانم فاطمه، خانم مستور، خانم سبو، خانم منِ مبهم، خانمِ حیان، خانم قلی‌پور و خانم صنما. دوستان کنکوری هم اگر مایلند، هم‌اکنون دعوت می‌شوند.
۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۷
علیرضا