یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

یاد

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۳ ق.ظ

شاید او هم وقتی که دلش میگیرد، پیاده، تک و تنها، دوشادوش مردم، راه می افتد سمت حرم. شاید در هزاهز و هیاهوی مردمِ جلوی ضریح، نتواند آنرا لمس کند. حتی شاید زائری ناآگاه، بی محابا به او تنه بزند. شاید هم اگر ضریح را لمس کند و پنجه در آن بیافکند، اشک در چشمانش پرده بیاندازد. اصلا شاید همان دم در، دست به سینه، سلامی بدهد و دیگر جلو نرود؛ سپس، آهسته و بی صدا، بنشیند گوشه ای و لای قرآنی را وا کند و بخواند و های های بگرید. هیچکس هم نمی فهمد. شاید هم از آن گوشه، نگاهش را بدوزد به دخترکی که بر شانه ی پدرش ایستاده و دستش را به سمت ضریح دراز کرده؛ به پیرمردی که هاج و واج نگاه می‌کند و میترسد از گام نهادن در این دریای متلاطم؛ به جوانی با ریش تُنُک که دو بال سپید یک قرآن را گشوده و شانه هایش همزمان با خواندن آن می لرزند؛ به مردی تنومند که موفق شده ضریح را بگیرد و حالا، خوشحال و عرق ریزان از سیل جمعیت به در آمده؛ به دو تا نوجوان با مدل موی امروزی که دم در، پشت به ضریح، سیخ و دست به سینه ایستاده اند تا شخصی از آنها عکس بگیرد؛ به این یکی، به آن یکی. راستی او کجای قلب زائران است؟ حاجت کدام درمانده؟ درخواست کدام دست لرزان گدایی؟ جاری در اشکهای کدام دلخسته؟ ورد و ذکر دهان کدام بیقرار؟ فوران شده از کدام قلب آتشین و شکسته؟ کیست که به جای شفای بیماری مادر، جور شدن وام، به دنیا آمدن فرزند، رهایی از افسردگی، پیروزی در دادگاه، آزاد شدن برادر زندانی و ردیف شدن کسب و کارش، دخیل بسته به حرم و اشک ریزان، آمدن او را از خدا میخواهد؟ کیست؟ البته او تمام این قلب ها را می بیند و شاید دردمندانه غصه بخورد؛ شاید از ته دل بخندد؛ شاید بر سر کسی پدرانه دست بکشد؛ شاید دعا کند‌ و شاید هم صلوات بفرستد، آن هنگام که فریادی از کناری برمی‌خیزد: سلامتی آقا امام زمان (عج) بلند صلوات!

قرنطینگاری، تمرین عکاسی

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۵۸ ب.ظ


وبلاگ چارلی، کار جالب وحال خوب کنی انجام داده؛ یک چالش یا تمرین عکاسی گذاشته، برای گذران راحت تر روزهای کرونایی. راستش ادعای عکاسی ندارم اما تجربه ی قشنگی بود برایم. شما هم میتوانی شروع کنی و مزه اش را بچشی؛ به گمانم کار سختی نباشد، کافی ست فقط یک گوشی همراه ساده داشته باشی‌.

:)

ده کاری که تا انجامشان ندهم، نمی میرم!

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ب.ظ

بالانوشت: گفته بودم ننویسم تا کنکور و به خاطر همین، از شما عزیزی که این را میخوانی، با شرمندگی پوزش میطلبم. 

آقا سید جواد، مدیر وبلاگ سکوت، چالشی راه انداخته و مرا نیز به آن فراخوانده. عنوان چالش این است: ده کاری که باید قبل از مرگ انجام بدهم. اینک، شروع نوشتار:

مرگ، بی تعارف، واژه ای است که با تلفظش، نوشتنش و حتّی فکر کردن به آن، موی تن آدم سیخ می شود. البته اگر اهل معنا باشیم، قضیه فرق میکند؛ بستگی دارد چطور به آن نگاه کنیم. اگرمثل دوران دبستان، با تکنیک شب امتحانی به آن نگاه کنیم؛ یعنی بگوییم:

-ای بابا! حالا کو تا مردن؟! وقت زیاد است برای اندیشیدن به آن.

در اینصورت، مرگ به سان یک هیولا ناغافل فرا خواهد رسید و ما را خواهد بلعید! مولا علی (ع) در نامه به فرزند کریمش می‌فرماید: مرگ را فراوان یاد کن‌...

و حالا ده کار من:

۱. باقیّات الصّالحات داشته باشم. داشتن فرزند صالح و ساختن مسجد، کتابخانه، مدرسه علمیه و غیر آن، البته که خوبند؛ اما من بیشتر مایلم که پس از مردنم یک چیز را از خود باقی بگذارم و آن چیز این است: میراث علمی. دوست دارم آنقدر در علم پیشرفت کنم که بتوانم کتاب های خوبی را بنویسم؛ کتابهایی که سالها پس از من همچنان مفید و سازنده باشند؛ مثل کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری. گرچه من طلبه نیستم.

۲. علاوه بر روزه های قضا، تعدادی نماز احتیاطی نیز به جا بیاورم تا خیالم از بابت نمازهای شلخته و دست و پا شکسته راحت باشد.

۳. حق الناس را که بخشی از آن، یک بدهی است و بخشی دیگر، حلالیت طلبی از دوستانِ غیبت شده، بپردازم.

۴‌. اگر دستم به جایی رسید ان شاءالله، این نظام آموزشی کشور را اصلاح کنم؛ اصلاح که چه بگویم، یک خانه تکانی اساسی! ای کنکور... یک فحش آب کشیده نثارت! (راستی خودمانیم ها، فحش ناجور آب کشیده بود یا آب نکشیده؟!)

۵. ...

۶. با مراقبه و محاسبه، تقوا را بدست بیاورم. 

۷. یک ورزش خوب بروم و در آن هیکلم را بسازم تا در راه خدا ازش استفاده کنم.

۸. انس روزانه پیدا کنم با قرآن کریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه و... 

۹. جمکران را زیارت کنم به مدت چهل روز یا چهل هفته ی پیوسته.

۱۰. برای زمینه سازی در ظهور حضرت حجت (عج)، در تشکیلات هایی مثل بسیج عضو شوم و کمک کنم به پرورش سرباز برای آقا.


طبق رسمی دیرینه، دعوت میکنم از...

 شما عزیزی که این متن را میخوانی :)

تا کنکور...

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۵۴ ب.ظ

این وبلاگ تا اواسط تابستان ۹۹ بروز نمی شود. 

یا علی :)

کمکی از ما بر میاد؟

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ
آقا محمد در نقل بلاگ پویشی راه انداخته با موضوع حال و هوای این روزهای بیان که وحشتناک سوت و کور شده. البته بیان تقصیری هم ندارد؛ تا وقتی که اینستاگرام و امثالهم نفس میکشند (و خود ما هم به او مدام تنفس مصنوعی میدهیم)، وبلاگ و وبلاگ نویسی که جای خود دارد، حتی کتاب و کتابخوانی هم از رونق می افتد!
به هر حال، بیان، این محفل صمیمی اهل قلم که بی منّت لوازم نوشتن را در اختیارمان گذاشته، حیف است که بمیرد. یادی کنیم از اتفاقات خوب و شیرینی که تا الان در بیان افتاده: قد کشیدن ها، خندیدن ها و گریستن ها و به قول ابوالمشاغل: «عتیقه شدن یادها». او می‌گوید دوستی بدون داشتن یادهای مشترک و قدیمی، بی معناست. محال است که با کسی دوست باشی اما هیچ خاطره ای نداشته باشی از او، هیچ اشک ریختنی، هیچ دویدن و پا کوبیدنی، هیچ سر به شانه نهادنی و خلاصه، هیچ جا و زمان مشترکی. پس با این همه، شاید خیلی از شما بیان را دوست خود بدانید! و دلتان بسوزد به حال این رفیق شفیق تان. 
البته من خودم، قدمت زیادی ندارم؛ نه از لحاظ سنی و نه از لحاظ دوستی با بیان و نمیدانم که بیان مرا به عنوان دوست خود پذیرفته یا نه. اما چه کنم که مهرش به دلم نشسته، این را که دیگر کاریش نمی شود کرد! شاید اگر بیان زنده بماند، بتوانم بیشتر پیش او قد بکشم، از خنده ریسه بروم، سر بر شانه ی او های های بگریم، از باور ها و آرمان ها و آرزوهایم بگویم و گاه گاهی از زمانه گلایه کنم و خلاصه، دوست او بشوم.
حالا اینها را ول کنید. بگذارید به حساب قلم فرسایی بیهوده ی یک عاشق نوشتن که فقط دوست دارد واژه ها را یکی یکی از آثار نویسندگان بزرگ، بیرون بکشد و به خاطر بسپارد و در جایی دیگر، آنها را کنار هم بچیند و به نام خودش منتشر کند؛ حالا چه معنی داشته باشند، چه نه.
الان، در موضوع بیان، دیگران حرف های خوب و مفیدی زده اند و پیوست سخنان شان هم در نقل بلاگ موجود است. از یک طرف، می بینم که هرچه حرف خوب و مفید است، دیگران زده اند و مجالی برای امثال من نمیماند که: 
سخن هرچه گویم همه گفته اند
بَر و باغ دانش همه رُفته اند
از طرف دیگر، چیز خاصی به ذهن خودم نمی رسد (و از اینجور شکسته نفسی ها) جز اینکه مثلا:
۱. پویش های وبلاگی را زیاد تر کنیم.
پویش یا چالش، الحق و الانصاف که ابتکار محشری است. خدا بیامرزد پدر اولین وبلاگ‌نویسی را که پویش های وبلاگی را راه انداخت! در پویش ها، همه بی هیچ تبصره ای می آیند؛ از سعدی و حافظ و جلال و بزرگان صاحب قلم گرفته تا ریزه خور های این سفره، مثل خودم (باز هم شکسته نفسی:/ ). شاید بشود گفت چالش های وبلاگی، حج و عمره ی وبلاگ نویسان باشد! مگر یکی از فواید حج و عمره، نمایش شکوه و اقتدار مسلمانان نیست؟ و همینطور پیاده روی اربعین و راهپیمایی های ملی و نیز، چالش های وبلاگی.
۲. مدیران بیان، تکلیف واقعی ما را روشن کنند؛ هرچند تلخ باشد.
ببخشید، بیشتر از این واقعاً چیزی نمیدانم :)