یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

چرا معنای برخی شعرها را درک نمی‌کنیم؟

يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ

یک پازل بهم‌ریخته

وقتی دل سودایی، می‌رفت به بُستان‌ها

بی‌خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گُل

با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها... 

اوّلین بار که این ابیات سعدی را در کتاب فارسی دهم خواندم، خیال کردم که شاعر می‌گوید:

وقتی که دل یک آدم دیوانه به سوی بوستان‌ها روان بود، تو، ای بوی گل و ریحان‌ها! مرا از خودم بیخود کردی و تو، ای بلبل! ترانه می‌خواندی و تو، ای گل! می شکفتی و لبخند می‌زدی امّا وقتی که به یاد تو، ای معشوق! افتادم همه‌ی آن منظره‌ها از یادم رفتند.

و دست آخر هم متوجّه نشدم که ضمیر تو به کی اشاره دارد! به بوی گل و ریحان‌ها؟ (مگر بو هم می‌تواند خطاب شود!) به بلبل؟ به گل؟ یا به معشوق؟

گذشته از این، آن آدم سوداییِ بیت نخست کجا غیبش زد؟!

بعد فهمیدم که دلیل این کژتابی معنایی، خوانش و درک غلط من بوده است؛ نه سهل‌انگاری شاعر بیچاره!

در واقع، فعل «کردی» در عبارت «بی‌خویشتنم کردی»:

اوّلاً ماضی استمراری است، نه ماضی ساده؛

ثانیاً به ضمیر سوم شخصِ او اشاره دارد، نه ضمیر دوّم شخصِ تو.

زیرا نثر دوره‌ی سعدی با نثر معاصر ما تفاوت‌هایی دارد.

همچنین منظور او از دل سودایی دل خودش بوده، نه دل کسی دیگر.

حال با این دید، شعر سعدی را دوباره معنا کنیم:

وقتی که دل دیوانه‌ی من به سوی بوستان‌ها روان بود، زیبایی‌های خلقت خدا دیدنی بود: رایحه‌ی گل‌ها هوش از سرم می‌ربود، بلبل‌ها نغمه می‌سرودند و غنچه‌ها خنده‌کنان می‌شکفتند. اما یاد جمال دل‌ربای تو، ای معشوق راستین من! همه‌ی آن مناظر دل‌ربا را نقش بر آب ساخت و از خاطرم برد.

به‌نظر شما دلیل تجربه‌های این چنینی چیست؟ چرا شعرها را اغلب اوقات نمی‌فهمیم؟

ساده‌ترین پاسخ این است که شعر بهم‌‎ریختگی دستوری دارد و مکان اجزای جمله در شعر معمولاً تغییر می‌کند. مثلا شاعر وقتی که می‌گوید: «پیشانی عفو تو را پُر چین نسازد جرم ما»، منظورش این است که «جرم ما پیشانیِ عفوِ تو را پُر چین نمی‌سازد.» (مصراعِ بعدیش چی بود؟ چشمک)

پس هرچه بیشتر شعر بخوانیم و دستور زبان بیاموزیم، کارمان راحت‌تر است.

یک پاسخ دیگر هم این است که اساساً شعر را ساخته‌اند تا ما نفهمیم! زیرا جملاتِ خشکِ خبری، راحت‌ترین راه برای رساندن مقصود است اما شاعر دوست دارد که با درهم‌تنیدنِ واژه‌ها، معنا و مقصود خود را چنان بپوشاند که به دست نااهل نیفتد. 

به عبارتی شعر یک نقشه‌ی گنج رمزآلود است که خواننده زیرک باید آن را زیر‌ و زبر کند و با الفاظ گنگش ور برود تا سرانجام رمز را بیابد. اینجاست که نتیجه‌ی تلاش خودش را می‌بیند و چنان گل از گلش می‌شکفد که خود شاعر از سرودن شعرش!

پس چگونه معنای شعر را درک کنیم؟

برای درک معنای شعر باید آن را چندین بار با صدای بلند بخوانیم. این کار باعث می‌شود نرم‌نرمک به معنای شعر پی ببریم.

به عبارتی، شعر مثل آبنبات است. وقتی آبنبات را در دهان می‌گذاریم، اوّل هیچ مزه‌ای نمی‌دهد، چون سفت و محکم است. امّا وقتی آن را در دهان چرخاندیم و تراشش دادیم و آبش را گرفتیم، بالاخره شهد شیرینش را می‌مکیم و نوش جان می‌کنیم. به همین صورت برای فهمیدن شعر نیز باید آن را لقلقه کرد و چندین بار تکرار.

روش دیگر برای درک معنای شعر، خصوصاً شعر بزرگانی مثل حافظ، مراجعه به تفاسیر معتبر است.

با این همه، برخلاف آنچه معمولا در ذهن خود فرض می‌کنیم، درک و تفسیرها از هر شعر، گوناگون و رنگارنگ است. ممکن است آنچه ما از خواندن شعر حافظ دریافت می‌کنیم، با آنچه دیگران می‌فهمند، تفاوت داشته باشد. اشکالی هم ندارد.

به هر حال، به قول معلّم ادبیات‌مان: «گاهی کسی چنان تفسیر زیبایی از فلان شعر می‌کند که حتّی روح شاعر هم از آن خبر نداشته!»

گوش بدهیم!

در پایان قطعه‌ی صوتی شعر بوی گل و ریحان‌ها را به‌ شما تقدیم می‌کنم. این قطعه که مربوط به مجموعه‌ی کتاب گویای فارسی دهم است، با صدای گرم خانم معصومه عزیزمحمدی خوانده شده. امیدوارم از گوش‌سپردن به آن لذّت ببرید.

وقتی دل سودایی، می‌رفت به بُستان‌ها
بی‌خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دل‌ها، وی مُهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها، وی سرّ تو در جان‌ها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها
تا خار غم عشقت، آویخته در دامن
کوته‌نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها
آن را که چنین دردی، از پای دراندازد
باید که فروشوید، دست از همه درمان‌ها
گر در طلبت رنجی، ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد، سهل است بیابان‌ها
هر تیر که در کیش است، گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم، از جمله‌ی قربان‌ها
گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشقش
می‌گویم و بعد از من، گویند به دوران‌ها
غزلیّات سعدی

پی‌نوشت: نظر شما عزیزان چیست؟ چه اندازه با این نوشته موافق یا مخالف هستید؟ :)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۱۱
علیرضا

قند پارسی

نظرات  (۶)

آیا میدانستید با این که پست را انتشار داده اید رفته آن پاییییییییین تر ها جا خوش کرده ؟؟؟

(کلا جمله ناقص بود :دییی )

زمان انتشارش و تغییر بدین اگه دلتون خواست...

-------

اون حرف معلم ادبیاتتون و به شدددت قبول دارم...
خیلی قبول دارم ///:

------
معنی شعر را رو هم اصولا نمی فهمم /: (مگه این که جزو درس باشه و نکاتش و خونده باشم )
نظری ندارم /:
----
پست باحال و جامعی بود :))))


پاسخ:
سلام
پس خیلی ممنونم که تا آن پایین‌ترها رفتید. :)
من - به عنوان یک فرد معمولی که گاهی اوقات، به صورت تفریحی شعر می‌خواند - حدس می‌زنم که دایره‌ی شعر آنقدر وسیع است که هرکس می‌تواند گوشه‌ی دنجی از آن را برای دل خودش انتخاب کند. پس همه می‌توانند از خواندن شعر لذت ببرند و آن را بفهمند. شما هم میتوانید ان‌شاءالله.

۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۸:۴۴ امید شمس آذر
این شعر مولوی رو چجوری معنی میکنید:

زندگی زیباست ای زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت.
پاسخ:
سلام آقای شمس‌آذر. 
از اینکه دیر پاسخ میدم، خیلی معذرت می‌خوام!
معناکردن این شعر، هم کار سختی بود و هم به کلّی از یادم رفت!
بنظرم بیت آخرش آرایه‌ی تناقض ایجاد کرده و مفهومش اینه که زندگی از بس زیبا و ارزنده‌ست که اگه جون خودمون و زندگی خودمون رو هم فدای جون و زندگی دیگران کنیم، چیزی از ارزش و زیبایی‌ش کم نمیشه.
خوشحال می‌شم که نظر خودتون رو هم برام بنویسید‌.
خوش برگشتی برادر. :)
با 90 درصد مطلب موافقم و الحق که مطلب نسبتاً جامعی عامه‌پسندی در خصوص فهم ابیاته.
پاسخ:
سلام اخوی. جایی نرفته بودم که! :)
سعی میکنم کمتر بنویسم فقط. البته امیدوارم موفق بشم! حتّی احساسم میگه که همین یک مطلب رو هم نباید می نوشتم... چون دوباره به وبلاگ گره خوردم.

نظر لطفته عزیز جان. اگه وقت و حوصله داشتی خوشحال میشم که بهم بگی ایرادات این نوشته کجاست و چطوری بهتر میشه.

+ خدا رو شکر که حالِت بهتره. :)))
۱۷ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۷ apollo ‌‌ ‌‌ ‌‌
احسنتم...
پاسخ:
سلام و درود!
طیب الله انفاسکم. :))
سلام علیکم
بسیار خوب بیان کردید.
سپاس بابت انتشار این مطلب خوب.
پاسخ:
و علیکم السلام
خوبی از شماست.
ممنونم از دیدگاهتان. :)
۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۱:۴۰ مسعود پایمرد
آفرین علیرضای عزیز.
دقیقا به نظر من هم شعر مثل آبنبات است. باید آن را در دهان بگذاری و اندک اندک مزه کنی تا متوجه شیرینی و حلاوتش بشوی.
حالا بعضی شعرها شبیه شکرپنیرند و زود مزه‌شان کام آدم را شیرین می‌کند، و بعضی‌های دیگر به شکلات چندلایه با مغز پسته‌ای می‌مانند و مزه کردنش زحمت بیشتری می‌طلبد. اما هرچه که جلوتر می‌روی طعم خوشش بیشتر مجذوبت می‌کند.
امیدوارم همیشه نسبتت با شعر، همین‌طور دوستانه و ادیبانه باشد.
پاسخ:
سلام آقا مسعود. :)
نظرتان مثل همیشه نکته‌دار بود و قشنگ.
ممنونم... هم از بابت نظر و هم از بابت اینکه مطلبم را به وبلاگ‌تان پیوند زدید. :))
مهرتان مانا.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.