یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

بازیِ وبلاگی

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ق.ظ
این جمله را به دل‌خواه، بازنویسی کنید:
«کتاب برای خواندن است».

پ.ن: دعوت می‌کنم از آقا سیّدجواد، آقا محمّد نقل‌بلاگ، آقای قربانی، آقا حامدِ فانوس، آقای عین الف، آقا رئوف، آقای ن. ا. (سیاهه‌های یک پدر) آقا مسعود پایمرد، آقا امینِ میم ابن کاف و خانم فاطمه، خانم مستور، خانم سبو، خانم منِ مبهم، خانمِ حیان، خانم قلی‌پور و خانم صنما. دوستان کنکوری هم اگر مایلند، هم‌اکنون دعوت می‌شوند.

نظرات  (۱۵)

نظردهی کاملاً آزاد است.
۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۱ جواد انبارداران
۱.کتاب‌ها را باید بخوریم، بعضی‌ها را قبل نوشیدن تکان بدهیم و برخی را‌ تگری بر بدن بزنیم
۲.کتاب آجر نیست، کتاب میز نیست، کتاب بخشی از بدن توست که مثل شش‌ها باید هر لحظه باهاشان نفس بکشی
۳. قفسه‌های کتاب فقط وقتی شروع به خاک خوردن می‌کنند که آدم‌ها بشقاب‌هایشان را پر علف کنند.
پاسخ:
عالی... .
وقتی سیدجواد توی چالش آدم شرکت میکنه، میشه به اون چالش امیدوار شد.
دمت گرم. :)
۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۲:۳۱ محمد قاسم پور
1- کتابِ خوب برای خواندن است و مابقی برای دور سبزی پیچیدن!

2- نوشته‌اند تا تو بخوانی! اینجا میشه یه فحش هم گذاشت! :)




ذوق هنریم تعطیله!
پاسخ:
الحق که راست گفتید!
بعضیاشون حتی لیاقت پیچیدن به دور سبزی هم ندارن.

نفرمایید آقا.
هنر اصلی یه چیز دیگه است اصن... .
متشکرم. :))
قفسه کتاب همچون دشتی مملوء از گل است، همانطور که هر گلی را ابتدا می بویم، کتاب ها را نیز دانه به دانه می بویم و اگر رایحه آن به جانم نشیند آن را در چیدمان زندگی ام جای می دهم و تا ابد از رایحه خوشش وجودم را مفرح و نورانی می سازم.

+ببخشید اگه جمله ی خوبی از آب در نیومد.
+ممنون از دعوتت داداش گل :)
پاسخ:
وای علیرضا...
میتونی تصوّر کنی که چه اندازه لذّت بردم از نوشته‌ات؟
فوق‌العاده.
میدونی...
من اصلاً انتظار نداشتم اینطوری بنویسی. 
رسماً معذرت میخوام ازت،
آقای نویسنده. :)
گوشم با تلویزیون و دهانم به سمت قاشق و چشمم با کتاب بود. نفهمیدم کتاب را خوردم یا شنیدم یا خواندم. فقط لذتش زیر زبانم ماند
پاسخ:
حیرانیِ قشنگی بود. 
ممنونم که منّت گذاشتید و دعوتم رو پذیرفتید. :)
موشکافان را کتاب و دفتری در کار نیست،
مصرعی پیچیده از موی میان ما را بس است...
پاسخ:
چون در زمینه ی شعر سر رشته ای ندارم، نمیتونم نظر بدم.
فقط بگم: به به! چه هنرمندانه.
ولی رسماً ما و چالشمون رو با خاک یکسان کردید... . D:
سپاسگزارم. :)
نفرما علی آقا ما کجا و نویسندگی کجا😅
خوشحالم که خوشت اومده وا معذرت واسه چی :|
فدایی داری قربونت😊🌺
پاسخ:
عزیزی :-))
:))
باور کنید منظوری نداشتم :)
دلانه ای بود علیه افزایش بی رویه قیمت کتاب و ناشرهای بی انصاف در بازار نشر.
پاسخ:
نه... می‌فهمم بزرگوار. مزاح کردم فقط. :))

۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۱ محمدحسین قربانی
کتاب برای خواندن است نه برای فرهیخته نشان دادن خود، نه برای قشنگ کردن اتاق، نه برای خاک خوردن در کتابخانه. کمی دلمان برای کتابها بسوزد اگر قصد خواندن نداریم کتاب بی جان را اینقدر چشم انتظار نگذاریم...
پاسخ:
احسنت.
دقیقاً همون چیزی بود که از چالش انتظار داشتم،
و خیلی هم تامّل برانگیز.
ممنونم. :)
۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۰:۳۱ محمد برزین
به قول جانان که فرمودند کتاب باید هلو باشد.


کتاب برای پرواز است، به شهرهای دوردست، به بیکران

کتاب درمانی است برای تنهایی

پاسخ:
و کتاب‌باز حرفه‌ای هم ایشونه. من که فقط ادا در میارم.

دقیقاً! درود.
کتاب برای پرواز است،
پروازِ به جاهایی که،
«کرک و پر عقاب هم می‌ریزد».

از اینکه محبت ورزیدید و دعوتم رو قبول کردید، ممنونم. :)
۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۴ محمد برزین
خواهش میکنم
شما لطف کردید که همچین بازی خوشمزه ای رو گذاشتید و فرصت دادید که ماهم بیاییم یه چند خط بنویسیم
پاسخ:
باعث افتخار منه.
بلکه یه چندخط امید و مهربانی.
:)
۳۰ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۲ نـــای دل
کتابها خسته اند..
وقت کردید قلقلکی به آنها بدهید..
پاسخ:
چه با احساس... .
متشکرم جناب نای دل.
:)

اسم منم هست که :))
انتظار نداشتم راستش. بذارید فکر کنم پس :)
پاسخ:
خواهش می‌کنم. :)
راحت باشید، هرطوری که دوست داشتید بنویسید.
ممنونم.
سلام
دیروز که مطلب تپه شهدا رو نوشتم، بنظرم اومد این قسمت از متن بتونه توی بازی علیرضا قرار بگیره، امیدوارم بپسندی:

وقتی کتاب می خوانم ذهنم فعال می شود و دنیا برایم رنگ دیگری دارد، اعتماد به نفسم بالا می رود و افکارم بیش از پیش باز می شوند امّا در کمال حماقت بعد از مدّتی کتابخوانی را کنار می گذارم.
پاسخ:
علیک سلام محمّدجان

چرا که نه؟ :)

«وقتی کتاب می‌خوانم، دنیا برایم رنگ دیگری دارد... .»
و من با کسب اجازه، آن را ادامه ‌میدهم:
«...البته باید این رنگ‌ها را هرازگاهی از نو پاشید؛ زیرا پس از مدّتی، رنگهای دیوارِ ذهنمان دوام نمی‌آورد و پوسته‌ می‌اندازد.»

ممنونم از برادرِ عزیزوم!
سلام علیکم
سپاس بابت دعوت شما و عرض پوزش بسیار بابت تأخیر زیاد.
«در این قفسه‌‌ها، صدها پنجره هست به‌سوی زندگی. بیا پنجره‌ها را باز کنیم و زندگی را هر بار از پنجره‌ای نو بنگریم.»
چندان بازنویسی پیراسته‌ای نشد.
پاسخ:
علیکم‌السّلام
خواهش می‌کنم‌. من از شما متشکّرم که همچنان من و این وبلاگ رو همراهی می‌کنید. باعث افتخار منه. :)
خیلی هم خوبه. دستتون بی‌بلا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی