یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

این جمله را به دل‌خواه، بازنویسی کنید:
«کتاب برای خواندن است».

پ.ن: دعوت می‌کنم از آقا سیّدجواد، آقا محمّد نقل‌بلاگ، آقای قربانی، آقا حامدِ فانوس، آقای عین الف، آقا رئوف، آقای ن. ا. (سیاهه‌های یک پدر) آقا مسعود پایمرد، آقا امینِ میم ابن کاف و خانم فاطمه، خانم مستور، خانم سبو، خانم منِ مبهم، خانمِ حیان، خانم قلی‌پور و خانم صنما. دوستان کنکوری هم اگر مایلند، هم‌اکنون دعوت می‌شوند.
۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۷
علیرضا

نمی‌دانم دیروز بود یا پریروز که برنامه‌ریزی‌های خوبی انجام داده بودم و از عملکردِ خودم هم راضی بودم تا اینکه چشمم افتاد به عکسِ روی درِ اتاق؛ یک عکسِ سه نفره. هرسه‌تاشان با رضایت، بهم لبخند می‌زدند. ساکت بودند امّا با نگاهشان حرف می‌زدند. اوّلینِ شان حاج قاسم بود که با مهر و تحسین به شاگردش یعنی من نگاه می‌کرد. منم لبخند زدم امّا تاب نیاوردم و سرم را انداختم پایین. آخَر، کار خاصّی هم نکرده بودم من. امّا دوست دارم از این به بعد، چه کار خاصّی کرده باشم چه نه، بیشتر به این تصویر نگاه کنم. دوست دارم وقتی دلم می‌شکند، به آن لبخندها پناه ببرم و وقتی که زندگی برایم زیبا میشود، مثل کودک‌ها، به سویِ شان بدوم. از خودم می‌پرسم که چرا تاکنون از این چشمه‌ی امید غافل بوده‌ام؟ از این تصویر که ابعادی فراتر از طول و عرض دارد؛ زیرا نفرِ اوّلِ سمتِ راستِ آن، یک شهید است و مگر شهید را می‌توان در ابعاد محصور کرد؟! آیا می‌شود یک شهید، در جایی باشد و در جایی دیگر نه؟ آیا امکان دارد که اگر به یک شهید لبخند بزنی، جوابت را ندهد؟ قبول کنید یا نه، من به معجزه‌ی این تصویر ایمان آورده‌ام؛ چراکه من، به همین سادگی‌ها زنده‌ام.

۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۵:۵۵
علیرضا

کودکی‌هایم گره خورده بود با گنبد طلا و سقاخانه‌های شما‌. تابستان‌ها را به امید آخرین روزهای شهریورماهَش تحمّل می‌کردم که در آن، کوله‌بارمان را می‌بستیم و تنها یا با همراه، رهسپارِ دیار خراسان می‌شدیم. رسمِ ادب نبود که به قم‌ و جمکران هم سری نمی‌زدیم. آه آقا! دلم برای صحنِ دریاییِ جمکران و آسمانِ زلالش هم تنگ شده.

۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱
علیرضا

 فرض کنید که در آینده دوست دارید یک نویسنده‌ی بزرگ شوید. خُب اگر بخواهید طبقِ تعریفِ معروفِ هدفِ هوشمند، یعنی «واضح بودن»، «قابل اندازه‌گیری»، «قابل دستیابی»، «واقع‌بینانه بودن» و «دارای زمان مشخص» عمل کنید، به نظر من باید هدفتان را به این شکل دربیاورید:

- من میخواهم طی پنج سال، یک داستانِ بلند بنویسم.

این حرف شاید درباره‌ی این مثال صدق کند امّا درباره‌ی سایر هدف‌ها، نمی‌دانم. شما چی فکر می‌کنید؟ آیا هدف همیشه کمّی و عددی است یا هدف‌ِ کیفی هم داریم؟


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۹ ، ۱۳:۵۹
علیرضا