چرا معنای برخی شعرها را درک نمیکنیم؟
وقتی دل سودایی، میرفت به بُستانها
بیخویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گُل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها...
وقتی دل سودایی، میرفت به بُستانها
بیخویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گُل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها...
دیروز پدرم متنی بهم داد تا آن را به pdf تبدیل کنم. وقتی آن را دیدم یاد سند و قوالههای دادگاهی افتادم! به همان اندازه گُنگ و نامفهوم. به همین دلیل، دلم راضی نشد که آن متن نخراشیده و صیقلنداده را همینطوری تحویل بدهم.
معمولاً در این متنها و گزارشها چیزی که هیچ اهمّیّتی ندارد و برایش تره هم خُرد نمیکنند، زبان فارسی است؛ زبانی که گویاتر و رساتر از هر سند و مدرک دیگری به جهانیان ثابت میکند که ما هم وجود داریم. اگر زبان کشوری از بین برود، درواقع تاریخ و تمام هستی آن به فنا رفته است.
به هرحال، با اصرار من متن را از لحاظ دستوری و زبانی هم ویرایش کردم. پس از آن تازه متوجّه شدم که ویراستارها عجب وظیفهی خطیری بر دوش دارند! درحالیکه معمولاً نویسندهها اسم و رسم کسب میکنند و ویراستارها گمنام میمانند. میدانید که ویراستاری شغل آسان و بیدردسری نیست! زیرا ترجمهی کتیبهای شکسته و فرسوده که از یک تمدّن دورافتاده مانده باشد، کمتر آدم را عذاب میدهد تا خواندن بعضی از متنها و ویرایش آنها!
متن مذکور، قبل و بعد از ویرایش:
هر نوشتهٔ سادهای الزاماً پرمغز و گیرا نیست؛ ولی هر موضوع پرمغز و عمیق و زیبایی را میتوان ساده نوشت. سادهنوشتن بهمعنای همهفهمبودن است. 1