یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

افتادن ناگهانی یک سیب + نقد

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۴:۵۴ ب.ظ

اسحاق رتبه‌ی خوبی در کنکور نیاورد و فرصت تحصیل در دانشگاه‌های معتبر را از دست داد. پس به‌ناچار در دانشگاهی ثبت‌نام کرد که نزدیک روستایشان بود. وقتی به رشته و دانشگاهش می‌اندیشید، می‌گفت: «نه! لیاقت من بیشتر از این‌هاست!» امّا از بس فکرش احمقانه بود، خودش خنده‌اش می‌گرفت. هرچند او خیلی کنجکاو بود و جلوی هرچیزی علامت سؤال می‌گذاشت؛ هرچیز! یک روز گوسفندها را به او سپردند تا به چرا ببرد. زیر درختی خوابش برده بود که سیبی غلطید و افتاد روی سرش. از خواب پرید و چشمش افتاد به سیب. درنگی طولانی کرد و عاقبت از خود پرسید: «چرا افتاد؟»


بخوانید: نقد آقای عبّاسلو در پایگاه نقد داستان

  • علیرضا

نظرات  (۲۳)

جییییییییییییییییییییییغ :))))
جز قشنگترین قصه‌ی کوتاه‌هایی بود که تاحالا شنیدم
پاسخ:
:)))
اقتباس ناقصی بود از ماجرای نیوتون!
  • حمیدرضا ...
  • وای پسر! منم گفتم بیچاره دوست علیرضا ولی بعد دوزاریم افتاد!
    خیلی قشنگ بود! آفرین پسر. استعداد خوبی تو داستان کوتاه داری :)
    باشد روزی تا داستان بلند بنویسیم (خودمم جا کردم:)
    پاسخ:
    لطف داری، حمیدرضا جان. :)
    البته پرداختش قوی نیست و نقایص زیادی داره...
  • حمیدرضا ...
  • البته نکته داستان از خودش مهمتره!
    دانشگاه ملاک نیست :) درست میگم استاد یا نه؟
    پاسخ:
    نکته‌ی داستان رو دیگه باید مخاطب بفهمه! (;
    اسحاق XDD

    خوب بود :)
    پاسخ:
    البته یادآوری می‌کنم که این اقتباسی از ماجرای اسحاق نیوتون بود، وگرنه در واقعیت، نیوتون بهترین دانشگاه زمانه‌اش رو قبول شد.

    سپاس. :)
  • کاکتوسِ خسته
  • خلاقیت از حرف به حرف نوشته می‌باره!
    احسنت!
    پاسخ:
    لطف دارید. :)
    احسنت به شما.
    این جدیت شما در تمرین نویسندگی به وضوح داره نتیجه میده و خیلی ملموس میشه رشد قلم‌تون رو حس کرد
    خیلی خوبه!
    خدا قوت

    من هم ابتدا فکر کردم دارید در مورد دوست و آشنا صحبت می‌کنید!
    پاسخ:
    باعث دلگرمی بنده است. :)
    خداقوّت به شما هم.
    نکته‌اش اینه که :« این همه درس بخونی و آخرش نتونی یک پدیده‌ی ساده رو در یک آزمایش درک کنی»
    همینه؟
    احساس می‌کنم یک چیزی رو بهش توجه نکردم ...

    ولی می‌تونست ادامه‌اش اینطوری باشه:
    اسحاق ناگهان لبخندی زد، او خوشحال بود که یک نفر قبل از او به نظریه‌ «جاذبه‌ی زمین» پی برده و قرار نیست ناسزاهای دانش‌آموزان را هنگام یادگیری فیزیک و نیرو به سمت او را حس کند.
    :)
    پاسخ:
    همونطور که در پاسخ حمیدرضا هم نوشتم، نتیجه گیری از هر داستان‌ یا اثر هنری برعهده‌ی مخاطبه. (حالا چه‌ هنرمند هم می‌دونم خودم رو:/) پس،  نکته‌ای که گفتی هم ممکنه درباره‌ی نوشته‌ی بالا صدق بکنه.

    در پاسخ‌های قبلی توضیحات دیگری هم داده‌ام.

    :))
  • علیرضا ‌‌
  • شیر مادر و نان پدر حلالت دلاور:)
    پاسخ:
    بزرگی می‌کنی، پهلوان. :)
    اخه حتی ماجرای نیوتون هم درست نیست چون قبلش جاذبه کشف شده بوده اصلا

    این داستان سیب و نمیدونم از کجاشون در اوردن XD
    پاسخ:
    مطمئنّید؟ جاذبه رو نیوتون کشف نکرد یعنی؟

    داستان سیب هم ممکنه حقیقت نداشته باشه ولی برای یه نویسنده فرقی نمی‌کنه. مهم اینه که مخاطب باور کنه. :)
  • یاس ارغوانی🌱
  • فکر کنم باید دو سه باری پست رو بخونم تا بتونم بفهمم.
    واقعا این همه گیجی ازم بعیده.
    پاسخ:
    نه، اصلاً تقصیر شما نیست! نوشته‌ی بنده بسیار ناقص بود.
    پس هنوز زوده که خودم رو نویسنده بدونم.
  • یاس ارغوانی🌱
  • طبیعتا وقتی بقیه متوجه شدند و من نفهمیدم از حواس پرت من بوده.
    اتفاقا شما خیلی هم خوب مینویسید :)
    پاسخ:
    یک داستان خوب، اونقدر ساده و سرراسته که برای فهمیدنش به هیچ اطلاعات دیگری غیر از خود داستان نیاز نیست. با این توصیف، داستان بنده بسیار ضعیفه؛ چون برای فهمیدنش باید ماجرای نیوتون و کشف نیروی جاذبه رو از قبل بدونیم.
    پس، از شما عذرخواهی می‌کنم که نوشته‌ام واضح نبود. :)
  • یاس ارغوانی🌱
  • ای بابا اگه اینجوریاست که پس باید بگم من هم فهمیدم ربط به داستان نیوتون داره و همین چیز هایی که بقیه دوستان گفتند ولی آخرش که رسیدم یکم پایان باز بود.
    الان کاملا متوجه شدم.
    درک نکردن من رو بزارید به پای دغدغه های ذهنیم که تمرکز رو ازم گرفته. پیش اومده برام مکرر که خیلی از متن های دیگه دوستان رو چندبار مطالعه کردم تا بفهمم.
    بعدشم هرنویسنده که نباید به خاطر یک نفر که متن رو نفهمیده عذر خواهی کنه. پیش میاد دیگه :)
  • امید شمس آذر
  • شاید اسحاق همان چوپان دروغگو بود! چون خودش بعدها اعتراف کرد که داستان سیب را برای مشهور شدن خودش نزد مردم ساخته است. واقعیت این بود که او از مطالعه کتابهای دانشمندان مسلمان، پی به قضیه نیروی جاذبه زمین برده بود.
    پاسخ:
    منبع دارد این ادّعا؟
    چقدر زیبا :)
    پاسخ:
    سپاس. :)
  • امید شمس آذر
  • منبعش رو آقی رائفی پور باید بگه. ولی با منطق سازگاره.
    پاسخ:
    پس همه‌اش زیر سر آقای رائفی‌پوره. :))

    به‌نظر بنده چیزی که قابل‌اثبات نباشه، منطقی هم نیست.
    واییی
    چه سایته باحالههههههه
    اصلا میخوام داستان بنویسم XDD
    پاسخ:
    باید پوست‌کلفت باشید و اگر نوشته‌تان را بدجور نقد کردند، پا پس نکشید.
    خیلی هم طنزش خوب بود خیلی هم به کنکور و روند نخبه‌گزینی احمقانه‌ای که حتی نیوتن رو هم قبول نمیکنه طعنه زده بود :(((
    پاسخ:
    :))
    به‌نظرم نقدشون درست بود. انتظارش رو داشتم.
    از نظر ادبی درست
    اما هرچی به کنکور طعنه بزنه و‌زیر سوالش ببره لایق جایزه‌ی افتخاری جشنواره هست ولاغیر :/
    نه باو
    من پوست کلفتمممم ( ایموجی بازو)
    هر کسی یک ظرفیتی داره. ظرفیت من ۱۰ بوده و خیلی لذت بردم. ظرفیت ایشون ۱۰۰۰ بوده و نقد کرده :)

    قطعا ایشون کارشناس هستن و بیشتر می‌دونن
    و اینکه با انتقاد هست که می‌تونیم پیشرفت کنیم
    یک وقت از این کار زده نشی :)

    +داستان با لحن عامیانه هم قبول می‌کنن؟ بفرستم براشون
    پاسخ:
    جدّی لذّت بردی از خوندنش؟ چه خوب. :))

    آره، مهم اینه که کوتاه نیاییم. من قبلاً دو داستان دیگه هم فرستادم براشون که با خاک یکسانم کردند! ولی مگه حقیقت اغلب تلخ نیست؟
    هرچند که ایرادات این داستانک رو خودم می‌دونستم و منتقد عیناً همون‌ها رو بهم یادآوری کرد.

    + منظورت از لحن عامیانه، زبان شکسته یا محاوره است؟ اگه آره، اشکالی نداره و اون‌ها به‌هرحال می‌خونند و نقد می‌کنند. هرچند که شکسته نباشه، بهتره.
    این رو گفتم تا بگم که این پایگاه هیچ محدودیتی نداره و پول هم نمی‌خواد! هدفشون اینه که به ما کمک کنن تا بهتر داستان بنویسیم. فلذا، مهم نیست لحن داستانت چطوریه. هرطور عشقت می‌کشه. خبری از نمره منفی و این چیزا نیست که!
  • محمد قاسم پور
  • مطئمن باشید پارتی داشته. :)
    سوالاتی بس عمیق تر، با پاسخ های خوب به ذهن خیلی از آدم ها رسیده ولی به جایی نرسیده‌اند.
    پاسخ:
    :))
    حقیقت تلخ.
    من این پست رو قبلا خونده بودم. پس چطور به عنوان یک پست جدید دوباره نمایان شد!؟
    پاسخ:
    :))))))))))))))))))))))))))
    این یه رازه!


    بعدنوشت: باید از حالت انتشار در آینده استفاده کنید تا پست موردنظر دوباره منتشر بشه.
    آها! ممنون.
    پاسخ:
    خواهش می‌کنم. :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی