افتادن ناگهانی یک سیب + نقد

اسحاق رتبه‌ی خوبی در کنکور نیاورد و فرصت تحصیل در دانشگاه‌های معتبر را از دست داد. پس به‌ناچار در دانشگاهی ثبت‌نام کرد که نزدیک روستایشان بود. وقتی به رشته و دانشگاهش می‌اندیشید، می‌گفت: «نه! لیاقت من بیشتر از این‌هاست!» امّا از بس فکرش احمقانه بود، خودش خنده‌اش می‌گرفت. هرچند او خیلی کنجکاو بود و جلوی هرچیزی علامت سؤال می‌گذاشت؛ هرچیز! یک روز گوسفندها را به او سپردند تا به چرا ببرد. زیر درختی خوابش برده بود که سیبی غلطید و افتاد روی سرش. از خواب پرید و چشمش افتاد به سیب. درنگی طولانی کرد و عاقبت از خود پرسید: «چرا افتاد؟»


بخوانید: نقد آقای عبّاسلو در پایگاه نقد داستان

علیرضا ۱۷ آبان | ۵۴:۱۶ ۴۵۳ ۲۳ ۱۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar .. میخک..
.. میخک..
۱۰ آبان ۰۰، ۱۷:۱۲
جییییییییییییییییییییییغ :))))
جز قشنگترین قصه‌ی کوتاه‌هایی بود که تاحالا شنیدم
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۶
:)))
اقتباس ناقصی بود از ماجرای نیوتون!
avatar حمیدرضا ...
حمیدرضا ...
۱۰ آبان ۰۰، ۱۸:۰۷
وای پسر! منم گفتم بیچاره دوست علیرضا ولی بعد دوزاریم افتاد!
خیلی قشنگ بود! آفرین پسر. استعداد خوبی تو داستان کوتاه داری :)
باشد روزی تا داستان بلند بنویسیم (خودمم جا کردم:)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۶
لطف داری، حمیدرضا جان. :)
البته پرداختش قوی نیست و نقایص زیادی داره...
avatar حمیدرضا ...
حمیدرضا ...
۱۰ آبان ۰۰، ۱۸:۱۰
البته نکته داستان از خودش مهمتره!
دانشگاه ملاک نیست :) درست میگم استاد یا نه؟
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۶
نکته‌ی داستان رو دیگه باید مخاطب بفهمه! (;
avatar زری ...
زری ...
۱۰ آبان ۰۰، ۱۹:۵۹
اسحاق XDD

خوب بود :)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۶
البته یادآوری می‌کنم که این اقتباسی از ماجرای اسحاق نیوتون بود، وگرنه در واقعیت، نیوتون بهترین دانشگاه زمانه‌اش رو قبول شد.

سپاس. :)
avatar کاکتوسِ خسته
کاکتوسِ خسته
۱۰ آبان ۰۰، ۲۰:۰۸
خلاقیت از حرف به حرف نوشته می‌باره!
احسنت!
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۶
لطف دارید. :)
احسنت به شما.
avatar میم مهاجر
میم مهاجر
۱۰ آبان ۰۰، ۲۱:۵۸
این جدیت شما در تمرین نویسندگی به وضوح داره نتیجه میده و خیلی ملموس میشه رشد قلم‌تون رو حس کرد
خیلی خوبه!
خدا قوت

من هم ابتدا فکر کردم دارید در مورد دوست و آشنا صحبت می‌کنید!
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۳:۵۲
باعث دلگرمی بنده است. :)
خداقوّت به شما هم.
avatar امیر  +
امیر +
۱۰ آبان ۰۰، ۲۲:۰۲
نکته‌اش اینه که :« این همه درس بخونی و آخرش نتونی یک پدیده‌ی ساده رو در یک آزمایش درک کنی»
همینه؟
احساس می‌کنم یک چیزی رو بهش توجه نکردم ...

ولی می‌تونست ادامه‌اش اینطوری باشه:
اسحاق ناگهان لبخندی زد، او خوشحال بود که یک نفر قبل از او به نظریه‌ «جاذبه‌ی زمین» پی برده و قرار نیست ناسزاهای دانش‌آموزان را هنگام یادگیری فیزیک و نیرو به سمت او را حس کند.
:)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۰ آبان ۰۰، ۲۳:۵۲
همونطور که در پاسخ حمیدرضا هم نوشتم، نتیجه گیری از هر داستان‌ یا اثر هنری برعهده‌ی مخاطبه. (حالا چه‌ هنرمند هم می‌دونم خودم رو:/) پس،  نکته‌ای که گفتی هم ممکنه درباره‌ی نوشته‌ی بالا صدق بکنه.

در پاسخ‌های قبلی توضیحات دیگری هم داده‌ام.

:))
avatar علیرضا ‌‌
علیرضا ‌‌
۱۱ آبان ۰۰، ۰۰:۱۹
شیر مادر و نان پدر حلالت دلاور:)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۱ آبان ۰۰، ۰۶:۴۵
بزرگی می‌کنی، پهلوان. :)
avatar زری ...
زری ...
۱۱ آبان ۰۰، ۰۰:۲۱
اخه حتی ماجرای نیوتون هم درست نیست چون قبلش جاذبه کشف شده بوده اصلا

این داستان سیب و نمیدونم از کجاشون در اوردن XD
علیرضا avatar
علیرضا
۱۱ آبان ۰۰، ۰۶:۴۵
مطمئنّید؟ جاذبه رو نیوتون کشف نکرد یعنی؟

داستان سیب هم ممکنه حقیقت نداشته باشه ولی برای یه نویسنده فرقی نمی‌کنه. مهم اینه که مخاطب باور کنه. :)
avatar یاس ارغوانی🌱
یاس ارغوانی🌱
۱۱ آبان ۰۰، ۱۷:۵۵
فکر کنم باید دو سه باری پست رو بخونم تا بتونم بفهمم.
واقعا این همه گیجی ازم بعیده.
علیرضا avatar
علیرضا
۱۱ آبان ۰۰، ۱۹:۱۲
نه، اصلاً تقصیر شما نیست! نوشته‌ی بنده بسیار ناقص بود.
پس هنوز زوده که خودم رو نویسنده بدونم.
avatar یاس ارغوانی🌱
یاس ارغوانی🌱
۱۱ آبان ۰۰، ۱۹:۱۳
طبیعتا وقتی بقیه متوجه شدند و من نفهمیدم از حواس پرت من بوده.
اتفاقا شما خیلی هم خوب مینویسید :)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۱ آبان ۰۰، ۱۹:۲۴
یک داستان خوب، اونقدر ساده و سرراسته که برای فهمیدنش به هیچ اطلاعات دیگری غیر از خود داستان نیاز نیست. با این توصیف، داستان بنده بسیار ضعیفه؛ چون برای فهمیدنش باید ماجرای نیوتون و کشف نیروی جاذبه رو از قبل بدونیم.
پس، از شما عذرخواهی می‌کنم که نوشته‌ام واضح نبود. :)
avatar یاس ارغوانی🌱
یاس ارغوانی🌱
۱۱ آبان ۰۰، ۱۹:۳۴
ای بابا اگه اینجوریاست که پس باید بگم من هم فهمیدم ربط به داستان نیوتون داره و همین چیز هایی که بقیه دوستان گفتند ولی آخرش که رسیدم یکم پایان باز بود.
الان کاملا متوجه شدم.
درک نکردن من رو بزارید به پای دغدغه های ذهنیم که تمرکز رو ازم گرفته. پیش اومده برام مکرر که خیلی از متن های دیگه دوستان رو چندبار مطالعه کردم تا بفهمم.
بعدشم هرنویسنده که نباید به خاطر یک نفر که متن رو نفهمیده عذر خواهی کنه. پیش میاد دیگه :)
avatar امید شمس آذر
امید شمس آذر
۱۳ آبان ۰۰، ۲۱:۳۱
شاید اسحاق همان چوپان دروغگو بود! چون خودش بعدها اعتراف کرد که داستان سیب را برای مشهور شدن خودش نزد مردم ساخته است. واقعیت این بود که او از مطالعه کتابهای دانشمندان مسلمان، پی به قضیه نیروی جاذبه زمین برده بود.
علیرضا avatar
علیرضا
۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۳۷
منبع دارد این ادّعا؟
avatar روناهی  ^^
روناهی ^^
۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۰۸
چقدر زیبا :)
علیرضا avatar
علیرضا
۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۳۷
سپاس. :)
avatar امید شمس آذر
امید شمس آذر
۱۶ آبان ۰۰، ۰۶:۰۱
منبعش رو آقی رائفی پور باید بگه. ولی با منطق سازگاره.
علیرضا avatar
علیرضا
۱۶ آبان ۰۰، ۰۷:۲۹
پس همه‌اش زیر سر آقای رائفی‌پوره. :))

به‌نظر بنده چیزی که قابل‌اثبات نباشه، منطقی هم نیست.
avatar زری ...
زری ...
۱۷ آبان ۰۰، ۱۷:۰۴
واییی
چه سایته باحالههههههه
اصلا میخوام داستان بنویسم XDD
علیرضا avatar
علیرضا
۱۷ آبان ۰۰، ۱۷:۵۶
باید پوست‌کلفت باشید و اگر نوشته‌تان را بدجور نقد کردند، پا پس نکشید.
avatar .. میخک..
.. میخک..
۱۷ آبان ۰۰، ۱۷:۳۰
خیلی هم طنزش خوب بود خیلی هم به کنکور و روند نخبه‌گزینی احمقانه‌ای که حتی نیوتن رو هم قبول نمیکنه طعنه زده بود :(((
علیرضا avatar
علیرضا
۱۷ آبان ۰۰، ۱۷:۵۶
:))
به‌نظرم نقدشون درست بود. انتظارش رو داشتم.
avatar .. میخک..
.. میخک..
۱۷ آبان ۰۰، ۱۹:۰۱
از نظر ادبی درست
اما هرچی به کنکور طعنه بزنه و‌زیر سوالش ببره لایق جایزه‌ی افتخاری جشنواره هست ولاغیر :/
avatar زری ...
زری ...
۱۷ آبان ۰۰، ۱۹:۳۷
نه باو
من پوست کلفتمممم ( ایموجی بازو)
avatar امیر  +
امیر +
۱۷ آبان ۰۰، ۲۰:۱۰
هر کسی یک ظرفیتی داره. ظرفیت من ۱۰ بوده و خیلی لذت بردم. ظرفیت ایشون ۱۰۰۰ بوده و نقد کرده :)

قطعا ایشون کارشناس هستن و بیشتر می‌دونن
و اینکه با انتقاد هست که می‌تونیم پیشرفت کنیم
یک وقت از این کار زده نشی :)

+داستان با لحن عامیانه هم قبول می‌کنن؟ بفرستم براشون
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ آبان ۰۰، ۱۲:۵۵
جدّی لذّت بردی از خوندنش؟ چه خوب. :))

آره، مهم اینه که کوتاه نیاییم. من قبلاً دو داستان دیگه هم فرستادم براشون که با خاک یکسانم کردند! ولی مگه حقیقت اغلب تلخ نیست؟
هرچند که ایرادات این داستانک رو خودم می‌دونستم و منتقد عیناً همون‌ها رو بهم یادآوری کرد.

+ منظورت از لحن عامیانه، زبان شکسته یا محاوره است؟ اگه آره، اشکالی نداره و اون‌ها به‌هرحال می‌خونند و نقد می‌کنند. هرچند که شکسته نباشه، بهتره.
این رو گفتم تا بگم که این پایگاه هیچ محدودیتی نداره و پول هم نمی‌خواد! هدفشون اینه که به ما کمک کنن تا بهتر داستان بنویسیم. فلذا، مهم نیست لحن داستانت چطوریه. هرطور عشقت می‌کشه. خبری از نمره منفی و این چیزا نیست که!
avatar محمد قاسم پور
محمد قاسم پور
۱۷ آبان ۰۰، ۲۰:۲۱
مطئمن باشید پارتی داشته. :)
سوالاتی بس عمیق تر، با پاسخ های خوب به ذهن خیلی از آدم ها رسیده ولی به جایی نرسیده‌اند.
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ آبان ۰۰، ۱۲:۵۴
:))
حقیقت تلخ.
avatar پیمان ‌‌
پیمان ‌‌
۱۸ آبان ۰۰، ۰۳:۴۳
من این پست رو قبلا خونده بودم. پس چطور به عنوان یک پست جدید دوباره نمایان شد!؟
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ آبان ۰۰، ۱۶:۳۴
:))))))))))))))))))))))))))
این یه رازه!


بعدنوشت: باید از حالت انتشار در آینده استفاده کنید تا پست موردنظر دوباره منتشر بشه.
avatar پیمان ‌‌
پیمان ‌‌
۱۸ آبان ۰۰، ۲۱:۳۰
آها! ممنون.
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ آبان ۰۰، ۲۱:۳۴
خواهش می‌کنم. :)