یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

یک اتفاق قشنگ...

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۴۹ ب.ظ

وقتی دیدم که پست «نقطه ی عطف» یک تیک منفی خورده، بسیار ذوق زده شدم! می دانی چرا؟ آخر وقتی که پای یک پست تیک منفی میخورد، به این معناست که یک نفر واقعی و نه فیک و مجازی، صادقانه پست تو را خوانده و روی آن ایستاده و اندیشیده؛ هرچند به دلش ننشسته.

 

+ ای کسی که به پست «نقطه ی عطف» من منفی زدی، دمت گرم! چشم! از این به بعد، سعی می کنم تا بهتر و صادق تر بنویسم... 

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار...

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۱۸ ب.ظ

می گویند راه های خداشناسی، به شماره ی تمام آفریده های اوست؛ درحالیکه اگر بخواهیم تمام این راه ها را یکجا جمع کنیم، در سه دسته جای می‌گیرند:

۱. راه دلی یا فطری
۲. راه طبیعت
۳. راه عقل
اولی، پیشه ی عرفاست و دومی، کار دانشمندان و سومی، راست کار فیلسوفان. البته، مردم عادی نیز عمومأ از راه دوم، یعنی طبیعت به خدا می رسند. حالا اینها که گفتم یعنی چه؟! آنچه که ذهن تازه کار من از کتاب های بزرگان، به یاد می‌آورد اینهاست:
راه دل، یعنی راه عشق و راه فطرت، همان راه پرسوز و گداز عاشقانه که در شعر های شیرین فارسی موج میزند. عرفا می گویند هر آدمی در درون روح خویش، جلوه ای از نور الهی را احساس می‌کند، بی آنکه کسی به او گفته باشد خدایی هست یا خدایی باید باشد، نه! هر انسانی که قلب صاف و بی کدورتی داشته باشد، بی هیچ برهان و استدلالی، به وجود نیرویی عظیم و با جلال که دست اداره کننده ی این عالم بزرگ است، گواهی می‌دهد. تزکیه نفس و پیراستن دل از ناصافی ها، باعث پرورش هرچه بیشتر این باور قلبی می شود.
اما راه طبیعت. این راه، برخلاف راه قبلی، نگاهش بیشتر به بیرون است. اگر دلی ها، خدا را در اعماق خویش جست و جو می‌کنند؛ طبیعی ها در اطراف و اکناف این جهان بزرگ و حیرت‌انگیز. خلقت آسمان ها و زمین، ساختار پیچیده ی جانوران و دستگاه هدایت کننده ی موجودات به سوی غایت نهایی، از جمله نمونه های این راه هستند. خداشناسی از راه علوم طبیعی نیز از جمله زیست شناسی، در این دسته قرار میگیرد. گذشته از این، شاعران حکیم ما در این وادی نیز سنگ تمام گذاشته اند:
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
و اما آخرین راه، راه عقل! پنجه افکندن در صخره های سخت و مهلک استدلال! برخلاف دو راه قبلی، شاعران تا دلتان بخواهد این راه را کوبیده اند و مسخره اش کرده اند! مثلاً مولوی میگوید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود...
در عوض، این راه یعنی فلسفه، محکم ترین راه خداشناسی است و تک تک شک و شبهات را ریشه کن می‌کند. تنها این راه است که می‌تواند علم خداشناسی نام بگیرد و محکم در دهان مادی گرایان لجباز بکوبد!
ادامه دارد...

+ یک بزرگی می گفت: فلسفه و عرفان ما را تنها به خودشان می رسانند، نه به خدا! آنچه ما را به خدا می رساند، بندگی است... 
+ راستی شما چطور شناخته اید خدا را؟! اصلا بنظر شما، آیا خدا پنهان است و باید کشفش کرد یا نه، عیان است و باید به سمتش رفت؟!

اعتراف

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۲ ب.ظ

الان که فکر می کنم، می بینم که نیاکان ما پر بیراه نگفته اند:

- کار هر کس نیست خرمن کوفتن،

گاو نر می خواهد و مرد کهن.

در پست قبلی، به علت هیجانی که بعد از خواندن یک کتاب فلسفه برایم حاصل شد، عجولانه تصمیم گرفتم تا از فلسفه بنویسم و داد حقیقت سر بدهم! اما الان می بینم که فلسفه اصلا کار راحتی نیست و لباسش را مناسب هر قامتی ندوخته اند.

بااین حال، بی مایل نیستم که اندکی بگویم برایتان از احساس شیرین فلسفه خواندن؛ مثل هر احساس زیبای دیگری که به آدم دست می‌دهد و دوست دارد که از آن بگوید و بنویسد و لذت ببرد... 

 

نقطه ی عطف

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۰۹ ب.ظ

یا سبحان

 

از امروز قصد دارم کمی تغییر فاز بدهم. تا الان هرچه نوشته ام، صرفاً تمرینی  بوده برای ورزش قلم و پرورش خیال ادبی؛ اما از امروز، علاوه بر شیوه ی قدیم، بر سبیل تازه ای خواهم نوشت و آن، فلسفی نوشتن است و در حقیقت، فلسفه یعنی یافتن حقایق با یاری عقل. به یاری خدا، اولین گام این راه سخت را در پست بعدی خواهم برداشت. البته، شما بزرگوار نیز، باید هم نوا با بنده یاعلی بگویید و عشق را آغاز کنید... 

 

+ قبلا گفته بودم که باید مثل بچه ی آدم فقط و فقط درس بخونم! ببخشید که به اینجا برگشتم و نتونستم مثل بچه ی آدم باشم :)

سراشیبی

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۲۳ ب.ظ

تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... . این صدای قدم های عمر است که دارد از تک تک پله های زمان پایین می آید؛ صدای افتادن در یک سراشیبی پایان پذیر، صدای باران نم نم لحظه ها بر کشت‌زار عمر. درون گودال قبر، آخرین و پایین ترین پله ی این سراشیبی است. البته، آنکه می میرد عمر است نه زندگی. عمر، مدت زمان حبس مؤمن در دنیاست و مرگ، آغاز زندگی او... .
تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... . قسم به تیک و تاک و قسم به زمان؛ که همه ی آدم ها، در تاریکی تیک و تاک ها گم خواهند شد و راه به جایی نخواهند برد؛ به جز بعضی ها. همان ها که نیستی برایشان بی معناست و مرگ از جام عسل شیرین تر.
تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... . این صدای چرخ دنده هاست؟ یا صدای عقربه ها؟ نمیدانم. هرچه هست، نمی ایستد. مدام دارد نمی ایستد. بی مروًت، خیلی منظم است و چشمان تیزی دارد؛ طوری که هیچ لحظه ی خوب و بدی از چنگالش در نمی رود و همه را، تک به تک از تو می ستاند. گفتم که بی مروّت است! همواره یک لحظه از تو می گیرد؛ ندیده هم میگیرد؛ فرقی نمی کند لحظه ی خوشی باشد یا ناخوشی، جشن تولد باشد یا مراسم عزا. می برد و باز نمی گرداند. برخلاف فیلم های علمی تخیلی، تا الان هیچ کس نتوانسته به گذشته برگردد؛ از بس که بی مروّت است این... چه بود اسمش؟ چرخ دنده یا عقربه؟ نمیدانم. هرچه هست، نمی ایستد. مدام دارد نمی ایستد.
تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... . بیشتر شد، نه؟! البته این که چیزی نیست. تو در هر دقیقه، شصت بار و و در هر سال، بیست و نه میلیون بار، این صدا را می شنوی طوری که هر کدام از این بیست و نه میلیون، با دیگری فرق می کند. باورکردنی نیست اما هر تیک، با تاک بعد از خودش تفاوت دارد و هر کدام را برای اولین و آخرین بار است که می شنوی. چه از این غمناک تر؟ فقط مواظب باش در معامله با عمر، سرت کلاه نرود. اگر لحظه ی خوشی را از تو خرید، بعد چه به تو رسید؟ اگر لحظه ی بیماری را از تو خرید، بعد چه به تو رسید؟ لحظه ی درس خواندن و نماز خواندن چه؟ لحظه ی گناه؟ لحظه ی نگاه؟ لحظه ی... .
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... . دقت کن! تا خواستی این جمله را تمام کنی، مشتی از لحظه هایت مثل قاصدک، بر باد رفتند. اما باد آنها را کجا می برد؟ آیا خواهد رسید آن روزی که نتیجه ی تمام لحظه های عمرت را ببینی؟ چه بد چه خوب؟
-... و روزی که شما را از تمام آنچه که انجام داده اید،
باخبر می سازیم. مائده، ۱۰۵

 

چگونه شاد باشیم؟

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ق.ظ

 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟

- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.
- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟
- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من بخشیده اند.
- پس همین الان شادی کن و خوشحال باش! زیرا من سالمِ سالم هستم و هیچگونه کسالتی ندارم!

بر روح بلندت سلام...

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۵۲ ب.ظ

این اسمش غم و اندوه نیست،

​​شراره ی عشق است و بس؛

«ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما!»

 

چه می جویی؟ مستی؟ شیدایی؟ اینجاست...