یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

پیشنهاد مستند: «مرگ ماسایوشی»

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

کمتر کسی هست که آوازه ی سامورایی ها به گوشش نخورده باشد. همان مبارزان مشهور ژاپنی که تا آخرین قطره ی خون می جنگیدند و هنگام رویارویی با شکست با مرگی شرافت مندانه که خود آن را هاراکیری می نامیدند به زندگی خود پایان می دادند. امّا تاریخ سامورایی ها خالی از فراز و نشیب نبوده است. روزی که کشتی های ایالات متحده برای اولین بار وارد خاک ژاپن شدند فصل جدیدی را در تاریخ این سرزمین رقم زدند داستانی که به قیمت خون سامورایی ها تمام شد و یا شاید به قیمت مرگ شرافت! ماسایوشی در زبان ژاپنی به معنای شرافت است. در مستند مرگ ماسایوشی از زبان شخصی با همین نام به نظاره ی تاریخ ژاپن از اواسط قرن بیستم تا اکنون می نشینیم. از اوج قدرت امپراتوری سرکش ژاپن تا تسلیم شدن در برابر خواسته های چشم آبی ها. چه عواملی باعث شد که ارتش قدرتمند امپراطوری ژاپن شکست بخورد و سرزمین آفتاب برای همیشه به آمریکا وابسته بماند؟ حتی وقتی که اقتصاد نوظهور ژاپن پس از تسلیم شدن در برابر آمریکا در جهان یکه تاز شد و پیشرفتی معجزه آسا را تجربه کرد به مذاق سردمداران ایالات متحده خوش نیامد. آنها دولت ژاپن را مجبور کردند که روند اقتصادی خود را طوری مدیریت کنند که به اقتصاد آمریکا لطمه نزند. به خاطر همین مجبور به امضای پیمانی شدند که خیلی‌ها در ژاپن مثل همان اعلام شکست به آن می نگریستند. این سرنوشت شاید از همان روزی رخ داد که امپراطور میجی، به طمع همکاری با آمریکی ها، دستور کشتن سامورایی ها را داد. به راستی چرا پیشرفت و استقلال در کشورها باید با اجازه ی ابرقدرت ها رخ بدهد؟ چرا همیشه پای یک کشور تمامیت خواه در میان است؟

+ تماشای آنلاین  

بازی با تمدّن ها

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۳۲ ب.ظ

این چند روز خودم را غرق کرده ام در بازی های استراتژیک. چند هفته یا چند ماه بگویم بهتر است. همه چیز از دیدن فیلم یا سریال شروع شد. سریال نبرد گوریو و خیتان که مربوط به دوران قدیم کره است. چرا نمی گویم کره جنوبی یا شمالی؟ چون این دوتا قبلاً به هم پیوسته بوده اند و بعدها با دسیسه های قدرت های بیگانه از هم جدا شدند. داستان از این قرار است که سلسله ی گوریو در حالی با تغییر پادشاه رو به رو می شود که چشم بادامی های چینی با لشکری پر ساز و برگ به سمت پایتخت گوریو در حرکت هستند. (از اینجا تا آخر همین بند داستانش کمی فاش می شود) همه ی تدبیر ها و جان فشانی ها به کار گرفته می شود تا آنها این آرزو را به گور ببرند و تا حدودی موفق می شوند. تا اینجای کار یعنی قسمت بیست و سوم از شبکه کی بی اس پخش شده و حدوداً ده قسمت دیگر هم دارد. تا مدت ها دلبسته ی ژنرال یانگ کیو بودم که با دست خالی از دژ هوانگ هوا جین دفاع کرد و بارها برای آزادی اسرا به لشکر دشمن شبیخون زد و در آخر در نبردی نابرابر جانش را فدا کرد.

آها. خواندن کتاب دید اقتصادی هم در اینکه بروم سراغ این بازی ها تأثیر داشت. در این کتاب سه نفر به تنهایی در یک جزیره زندگی می کنند و با گرفتن روزانه ی یک ماهی خود را سیر می کنند. کم کم یکی از آنها دست به یک ابتکار تازه می زند و با ساختن یک ابزار به نام تور ماهیگیری به جای یک ماهی دو ماهی در روز صید می کند. به این ترتیب می تواند یک روز کار کند و یک روز را برای خود نگه دارد. همین تغییر کوچک سرآغاز راه افتادن یک اقتصاد بزرگ می شود و پای بقیه جزیره ها را به آنجا می کشاند. یک جور هایی داستان پیدایش قدرتی به نام ایالات متحده است. همان استکبار جهانی خودمان.

خلاصه این حال و هوای حماسی و اقتصادی که از فیلم ها و مستند ها و کتاب ها به دست آورده بودم، هنوز هم در من پابرجاست. البته به جای هر کار مفید دیگری، فعلاً دارم تمدن روم را برپا می کنم، آن هم توی لپ تاپم. اگر خواستید یک بازی خوب و کم‌ حجم را در این زمینه تجربه کنید، Grand age of Rome را بجویید. یک جایی در بازی این جمله ی طلایی برای اداره ی شهر گفته می شود: «شهروندان اگر به میزان کافی اشتغال داشته باشند، کمتر دست به جرم و جنایت می زنند».

مستندی برای تماشا: «تهران تقاطع سئول»

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۱۹ ب.ظ

می دانستید که صنعت خودروسازی در کره جنوبی همزمان با ایران پایه گذاری شد؟ امّا پس از گذشت هفتاد سال، آنها کجا رفتند و ما کجاییم! برای دانستن دلیل این تفاوت پیشنهاد میکنم این مستند نه قسمتی را در عمّاریار یا فیلیمو تماشا کنید.

(من اگر توانش را داشتم، مدیر عامل های سایپا و ایران خودرو را گردن می زدم!)


تو ذهنم هزارتا فکر هست. هزار تا ایده. هزار تا کار برای انجام دادن بدون اینکه برنامه خاصی برای انجام دادنشون داشته باشم. به هزارتا راه نرفته فکر می کنم و هزارتا «منِ» دیگه ای که بیست سال آینده ممکنه از «من» وجود داشته باشه. یکی از من ها یه علیرضای چهل ساله جا افتاده است که در حالیکه سیگاری گوشه ی لبشه پشت یه میز نشسته و داره با مسئول بازرگانی فلان کشور معامله می کنه برای معامله آخرین محصول تولیدیش! خیلی رویاییه نه؟ یه کم اونورتر یه علیرضای دیگه هست که داره با حقوق بخور و نمیر معلمی روز رو به شب میرسونه و به فکر اینه که چرا با گذشت بیست سال از تدریس در مدرسه و سر کله زدن با دانش آموزان هنوز هم چیزی نمیدونه؟ هنوز هم اضطرابی که روز اوّل پا گذاشتن به مدرسه رو داشت و مهار کردن دانش آموزان یه دنده و یغور براش یه چیز عجیب بود، همراهشه؟ یه علیرضای دیگه داره به نحوه ی نوشتن کتابش فکر می کنه و یه علیرضای دیگه به دنبال جذب سرمایه برای تولید مستند جدیدشه. یه علیرضا داره با تنهایی ها و شجریان گوش دادن ها و قدم زدن تو خیابونای خلوت خودشو سرگرم می کنه و یه علیرضا درحالیکه دور و برش کلّی آدم و کار و وظیفه و کاغذپاره و مسئولیت هست، دست و پا میزنه. میون این همه من، که هرکدوم ادّعا دارن به من واقعی علیرضا نزدیکتر هستن و رو سر و کلّه هم میزنن و می خوان واقعاً من باشن، یه من تنها و درب و داغون و ورپلاسیده و یه لا قبا و آسمان جل هست که از زمین و آسمون براش میباره و پشت هم امتحاناش رو خراب میکنه و حتّی تجدید میشه و در آستانه ی دهه سوم عمرش حیرون و سیرون (یا سیلون؟) به سر میبره. بیخیال بابا. پاشو برو حموم.


* که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (حافظ)