یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

زندگی اگر نام دیگری داشته باشد، آن نام «پایتخت» خواهد بود!
موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۰۴
علیرضا

سریال

پایتخت

نظرات  (۳۱)

متاسفانه یا خوشبختانه آدم فیلم‌بازی نیستم. احتمالاً خیلی سریال‌های شاهکار در جهان ساخته شده که من ندیدم و احتمالاًتر خیلی سریالهای مزخرف هم ساخته شده که باز من ندیدم. :)
ولی پایتخت خصوصاً فصل‌های اوّلش یه چیز دیگه است اصلاً.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۲۷ یاس ارغوانی🌱
من از نون خ خوشم میاد. بهم احساس خوبی میده.
البته نوروز رنگی هم چون هم لهجه ای هستیم وقتی میبینم روحم تازه میشه.
پاسخ:
نون‌.خ که مال هم‌زبان‌های ماست. :)
نوروز رنگی رو ندیدم. کدام لهجه؟
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۲ حمیدرضا ندیری
قطعا هیچ سریال ایرانی راجع به زندگی من نیست حداقل / یه مدت باید صبر کنی، بعد که چندین سریال خارجی دیدم اون موقع میتونم به این سوالت جواب بدم.
پاسخ:
پس یادم بنداز که یادت بندازم که بیای و به سؤالم جواب بدی. :)
البته من نگفتم که پایتخت شبیه زندگی منه، چون اصلاً شخصیتی نداره که هم‌سن‌وسال من باشه و باهاش همذات‌پنداری کنم.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۴ یاس ارغوانی🌱
جدا؟ شما از غرب کشورید؟
من عاشق لهجه مردم نون خ بودم و عاشق شخصیت آروم و ساده بی آلایش نورالدین. چون بهم این احساس رو منتقل میکرد که هنوز چنین آدمایی هستن. و زندگی های ساده قشنگ :)

نوروز رنگی داستان یه خانواده مشهدیه.
پاسخ:
فیلم نون خ درباره ی مردم کرمانشاهه. ما طرفهای ایلام هستیم. :)
لهجه‌ی نوری و خانواده‌اش کُردی کرمانشاهیه، یعنی کُردی آمیخته با فارسی. در صورتی که در ایلام یا حتّی در خود کرمانشاه، بیشتر به زبان کُردی کلهری حرف میزنن که فارسی‌ش کمتره. دلیل اینکه سازندگان فیلم، لهجه‌ی کُردی کرمانشاهی رو انتخاب کردن برای این بوده که مخاطب فارسی‌زبان هم دیالوگ‌ها رو بفهمه.

بسیار عالی. در دیار ضامن آهو.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۶ یاس ارغوانی🌱
@ حمیدرضا ندیری
منم همین احساس رو دارم. فیلم ایرانی اینمدلی برای زندگی خودم ندیدم.



و البته منم مثل شما فیلم باز نیستم خیلی فیلم های شاهکاری رو از دست دام بنابراین نمیدونم چه فیلمی رو بگم.
هام...
حس زندگی بده ؟؟؟

یعنی باهاش شاد بشم ؟ ایرانیا
نون خ...

انیمه هم...
اسمش یادم نمیاد.... ( یعنی ژانر دبیرستانی بود فکر کنم خیلی خوشم اومده بود )
پاسخ:
نه، شادشدن نه.
اتّفاقاً پایتخت برای من یه لحظه‌هایی داره که خیلی هم غمگینه.
زندگی هم تلخی داره، هم شیرینی. هم پستی داره، هم بلندی. بنابراین، فیلمی شبیه زندگیه که پر از بالا و پایین باشه. :)

من انیمه‌ی سریالی ندیدم تاالان. بیشتر سینمایی دیدم. «همین دیروز» یا «همسایه‌ی من یاماداها» هم شبیه زندگیه به‌نظرم.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۴۸ یاس ارغوانی🌱
بله درباره کرمانشاهه و خب واقعا لهجه شیرین و عجیبیه لهجه شما.
وای ایلام که چه بهتر. شما هم دم مرزین دیگه اربعین راه براتون همواره.

:)
پاسخ:
همه‌ی لهجه‌های ایران عزیز شیرین و دوست‌داشتنی‌اند. :)

بله، توفیق خادمی داریم
یا داشتیم.
هرچقدر پایتخت رو بپسندم، عوضش با بچه‌مهندس نمی‌تونم کنار بیام. اصرار هم نکنید لطفاً.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۲:۰۳ یاس ارغوانی🌱
صددرصد.


خادم امام رضا (ع)؟
پاسخ:
خیر، خادمی زائران اربعین.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۲:۰۸ یاس ارغوانی🌱
خوش به سعادتتون:(
ان شاءالله قسمت ماهم بشه.
پاسخ:
به امید خدا. مشهد که خودش یه سعادته.
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۲:۲۶ کوریون ‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌
آدم وقتی سریال می بینه و گیک میشه که احساس سرزندگیش رو از دست داده باشه، اگه یه روزی یه جایی دیدی پایتخت دیدن رو رها کردی و افتادی به سریال دیدن زنجیره ای، همونجا از دور با سرزندگی بای بای کن ;)
پاسخ:
ممنونم از این تلنگر به‌جا. :)
پایتخت یک تأکید و بعدش روی خانواده و مسائل خانوادگی هست و برای همینه که ممکنه بیننده داشته باشه
اما خودم «ساختمان پزشکان» رو بهترین سریال می‌دونم پر بود از طنزهای مودبانه .
هر چند که سریال ایرانی هم کم تماشا کردم.
پاسخ:
دقیقاً. کلاً همه‌ی فصل‌های پایتخت درباره‌ی خانواده بود ولی فصل‌های اوّلش بیشتر. البته کار راحتی هم نیست! باید مواظب بود که شعاری نشه.
من از همون کارگردان، «شمعدونی» رو هم دوست دارم! شمعدونی هم یه بازنمایی از خانواده‌ی ایرانیه؛ منتها خانواده‌های پولدار. قسمت آخرش هم که مفهومی و خنده‌دار بود.
عوضش من هم خارجی ندیدم کلاً (اگه جومونگ و امثالهم خارجی محسوب نشه).
۰۴ دی ۰۰ ، ۲۲:۴۰ آبی غم‌رنگ
من به طور کلی با سریال‌های طنز حس زندگی پیدا می‌کنم، بخاطر همین اکثر سریال‌های طنز ایرانی و خارجی رو چندبار دیدم.
خصوصا از ایرانی‌ها ترش و شیرین، پایتخت و خانه به دوش :`)
پاسخ:
خانه‌به‌دوش که حرف نداره. سه‌درچهار و متهم گریخت هم که دیگه نگم. :)
خواستم یه چی بگم این هشداره رو دیدم دلم ریخت ://
چه ترسناکه
پاسخ:
:)
خیره ایشالله.
جییییییییغ بیانو خدا ازاد کرد :`)
پاسخ:
چه دوران سختی بود. :))
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۴:۰۰ آسـِ مون
اول سریال وضعیت سفید..مورعلاقه ی جاودان من..که هنوزم شیفته‌شم..

بعد نون خ!
واقعا باهاش زنده میشم
کاملا باب یه بخشی از طبعمه!
مخصوصا زبان کردیش و اشاره های محیط زیستی و رابطه دختر وبابا..و و و^^
پایتخت رو هم اون فصلش که کامیونشون میفته توی اب و سیزده بدر همونجا برگزار میکنن این حسو برام داشت...
و فیلم یه حبه قند سررررشار از زندگیه برام
با وجود تراژدی اون حبه قندی که میره جایی که نباید😢
پاسخ:
«امیرمحمّد گلکار» نام دیگر من است اصلاً. :))))


البته کامیونشون نمی‌افته توی آب! خودشون میزنن بغل. :) اونکه می‌افته توی آب مال قسمت‌های دیگه‌ست.

از آهنگ «یه حبّه قند» هم چیزی نگیم، بهتره. :)


۰۵ دی ۰۰ ، ۱۴:۰۱ آسـِ مون
البته درستش این بود که بگم لهجه کردی!
پاسخ:
درست گفتید اتفاقاً! زبان کُردی. چون دستورخط هم داره حتّی.
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۴:۳۳ دچارِ فیش‌نگار
یکی میگه پزشک دهکده :)
پاسخ:
این یکی رو هم ندیدم. :)
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۴:۴۵ آسـِ مون
بَََله میدونم زبان کاملی هم هست..
منظورم این بود که توی فیلم به زبان کردی حرف نمیزدن
فقط لهجه داشتن
پاسخ:
از این لحاظ؟ موافقم.
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۴:۵۹ آسـِ مون
امیر حرصش گرفته مورچه گازش گرفته :)

یه جوری با عشق از این سریال می گفتم که هم اتاقیام هم دونه دونه بهم پیوستن..حتی اونی که کلا سریال ایرانی نمیدید😅
(خطاب به خویشتن:زحمت کشیدی! کاش از استعداد تبلیغم برای دین استفاده کنم!)
دیگه توی آشپزخونه پای گاز و سر سفره و...باهم میرفتیم توی دنیاش..
#یادایام‌حضوری‌بودن‌دانشگاه

بله چیزی نگیم بهتره..:)

پاسخ:
یا خیالبافِ زجرکشیده‌ی خنده‌دار. :))

آفرین به این همّت و پشتکار! این روش‌های تبلیغ و ترویج رو به ما هم بیاموزانید.
۰۵ دی ۰۰ ، ۱۹:۰۸ کاکتوسِ خسته
در چشم باد
وضعیت سفید! :)))
پاسخ:
تصویرهای کمرنگی از «در چشم باد» تو ذهنمه؛ مثل اونجا که پارسا پیروزفر، هم‌بازی دوران کودکی‌ش یا همون دختره رو پیدا می‌کنه. این هم حتماً یه سریال شاهکار بوده. کاش دوباره پخش بشه‌.

پرچم خانواده‌ی گلکار بالاست. :)))
هوم
پایتخت بد نبود. اما واقعا باقرار گرفتن توی بهترین های لیست، خیلی فاصله داره
مخصوصا فصل های آخر که دیگه درگیر کلیشه ها میشد
پاسخ:
بله، قبول دارم. بیشتر فصل‌های اوّل پایتخت منظورم بود و اون صفا و صمیمیتی که توی خانواده‌ی «معمولی» بود.
شما به سؤال این مطلب چه جوابی می‌دید؟
هوم سریالی که باعث سرزندگی بشه در من ممممم ...
مطمئن نیستم
توى ایرانی ها اما وضعیت سفید رو دوست داشتم
پاسخ:
شاید هم انتظار درستی نباشه که از سریال‌ها سرزندگی بطلبیم. سریال‌ها فقط یه حال خوشی به ما میدن، نه بیشتر. 
«وضعیت سفید». :))

"وضعیت سفید"
وضعیت سفید
نمی دونم چطور احساسم رو بیان کنم
از آن جاییکه هیچ کاملی، یا شاید گل بی خاری نیست
تنها خار این سریال موی بد و مصنوعی امیر حسین رستمی( فراز ) بود
همه چی اعجاب برانگیز بود، این همه واقعی بودن سریال، گویی مستند بود

بعد از آن سریال " پایتخت" تا فصل چهار
قسمت اولش، خانواده، نماز ، احترام به والدین( بابا پنجعلی و رابطه ی نقی با او، با هما و... )
بریم به سال ها پیش
دریغم میاد " شب دهم" رو نگم
و البته" نوروز رنگی"
وای چه حس خاطره برانگیز، حسرت برانگیز داشت این سریال
خوشبخت بودند آدم ها اگرچه امکانات امروزه را نداشتند
بزرگترین خوشبختی زندگی کردن با آدم های هم طبقه ی خودت آن هم آدم های پاکدل خداترس چه شورو شیرینی بود این سریال
از غیر ایرانی ها، " دربرابر باد" که دهه پنجاه و شستی ها یادشونه
دیگر جونم براتون بگه
همه چیز آن جاست ( باز پریدم به این روزها )
شمس العماره
همه ی بچه های من
لیسانسه ها
سه در چهار
افسوس که گویی دیگر نخواهند ساخت
(آهسته میگویم خدانکند)

الان دخترها گفتند، مامان! سریال مدینه هم خوب بود ، البته من ندیدم
...
آهان الان یادم اومد، سریال خارجی "دربرابر آینده "، گاهی فکر میکردم نویسنده شاید یک مسلمان است به دلیل مفاهیم مطرح در سریال
این شب ها کانال تماشا ساعت ده شب مجددا پخش می کند

حتما هستند سریال های دیگری که با آن زندگی کردم به وجد آمدم که یادم نیست
خدایا این روزها همه چی طعم ورنگ خیلی جذابی ندارد
حتی سریال ها
خدایا ورق بزن این صفحه ازروزگاررا
پاسخ:
چقدر عالی! بسیار ممنونم از نظر دلگرم‌کننده‌ای که گذاشتید. :)

بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر. :)
من لیسانسه ها رو هم دوست داشتم،ساختمان پزشکان رو هم(تقریبا بیشتر کارهای سروش صحت رو دوست دارم)
پاسخ:
ولی فوق‌لیسانسه‌ها دیگه تکراری شد! و قشنگی‌ش رو از دست داد.
من غرب زده ام. فقط غربی میبینم.
پاسخ:
یه روشنفکر کم داشتیم فقط. :)

غربی خوب، چیا هست؟
۰۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۴ زهرا بیت سیاح
هیچ وقت میونه‌ام با سریال خوب نبوده. البته نه که به این دلیل سریال نمی‌بینم. اتفاقا در این سال گذشتت میزان مصرف سریالم بالا بوده. اما معمولا یا پایان بندی آبکیه یا از میانه داستان دیگه شل و وارفته میشه. بعضیاشونم که دیگه بعد دو سه قسمت کلا آدمو بیخیال می‌کنن.
ولی فکر کنم سریال گامبی وزیر از بین سریالایی که دیدم بهتر بود. تلاش و تقلا و تکاپو. فراز و نشیب، افت و خیز. خودباوری و دست از زندگی کشیدن و برخاستن دوباره. الان بعد از چندین ماه یه تصویر گنگ ازش تو ذهنمه ولی دوستش داشتم.
یه سریالی رو دارم آروم آروم پیش میرم و میبینم به اسم تعمیرکار روح. هر قسمتش به یه شکل عجیبی حالمو دگرگون میکنه و دوستش می‌دارم:)
سریالا می‌تونن گره بخورن به زندگی آدم. مثل یه رمان چند جلدی. برای همین می‌تونن تا مدت‌ها همراه آدم باشن. چون فرصت داشتی با شخصیت‌ها زندگی کنی:))
پاسخ:
اسم «گامبی وزیر» رو زیاد شنیدم ولی چون اهل سریال‌دیدن نبودم، نرفتم سراغش. ممنون از یادآوری. :)
جالبه بدونید که رضا امیرخانی توی یه مصاحبه گفته بود هیچ سریالی رو تماشا نمی‌کنه! چون هنوز خیلی کتاب هست که نخونده.
۰۹ دی ۰۰ ، ۰۸:۴۲ زهرا بیت سیاح
خب هرکسی دیدگاه خودش رو داره. اگه خدا بخواد دارم جدی‌تر وارد حوزۀ ادبیات نمایشی می‌شم. شاید روزی فیلمنامه‌‎نویسی چیزی شدیم:))
و اینه که سعی می‌کنم نسبت به قبل فیلم بیشتر ببینم. به‌خصوص که به حوزۀ اقتباس هم علاقه‌مندم و دارم سعی می‌کنم براساس ارجاعات کتاب آموزشی، برم سراغ فیلمای اقتباسی:)
مثلاحدود دو سه هفته پیش فیلم رانندگی برای خانم دیزی رو دیدم. کشمکشی که بین خانم دیزی و راننده‌اش ایجاد می‌شه رو دوست داشتم. فیلمیه که از روی نمایشنامه اقتباس شده.
قصد دارم یه لیست از این فیلما درست کنم . اول برم سراغ اقتباسای خوب و بعد سراغ اقتباسای شکست خورده.
از فیلمای جدید هم چند روز پیش ما همیشه در قلعه زندگی می‌کردیم رو دیدم. اقتباس از یه داستان شرلی جکسونه با همین اسم. به‌نظر من که اقتباس خوبی بود:)
و دارم سعی می‌کنم نمایشنامه بیشتر بخونم و بعد برم سراغ اجراهایی که داشتن.
منم کلی کتاب هست که باید بخونم. اما به‌نظرم دیدن یه فیلم خوب می‌تونه به اندازه خوندن یه کتاب خوب مفید باشه:)
هرچند که هرکسی نظر خاص خودش رو داره. اما آره موافقم. راستش سریال خیلی می‌تونه آدم رو درگیر کنه. خیلیا از این ادامه دار بودنه خوششون نمیاد. مثلا مامان من خلقش تنگ می‌شه. دوست داره زودی تموم بشه بره:)))
پاسخ:
بسیار عالی! به امید خدا. :)
۲۸ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۰ سید محمدرضا
سلام.
وقتی سریال پایتخت رو می بینم احساس زندگی خودم رو ندارم ولی به خاطر این من، و خیلیا دیگه طرفدارشن چون سریالیه که انگار خود مردم رو نشون میده.
نه قصر و کاخی هست. نه داستان های خود ساخته ضعیف و کوتاه و نه تجملگرایی.
فیلمل در زندگی مردم...
پاسخ:
سلام‌ها به شما
احسنت. آدم‌هاش خودمونی و دلنشین هستند، بی‌شیله‌پیله، بی رنگ و ریا‌.
۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۳۶ حاج‌خانوم ⠀
سلام علیکم
درباره پایتخت با شما موافقم، البته جز فصل اخر.
اما درباره وضعیت سفید که موافقانش، زیاد بود.
مقدمه:
الف) شاید خیلی‌ها جنگ یادشان نباشد، بمباران، موشک‌باران، آژیرهای سفید و قرمز...
ولی من، خوب یادم هست، خیلی خوب
هنوز وحشت وقتی که با پخش آژیر قرمز، مادر دستم را می‌گرفت و سه طبقه اپارتمان را تا زیرزمین می‌دویدیم، یادم هست
هنوز یادم هست مدت‌ها در پارکینگ می‌خوابیدیم.
هنوز صحنه‌اش جلوی چشمم هست که پدر بند پوتینش را روی جاکفشی می‌بست و می‌رفت.
جنگ‌زده نبودم، حتی در جنگ زندگی نمی‌کردم. پدرم هیچ‌وقت حاضر نشد ما را به خودش نزدیک کند، می‌خواست خیالش راحت باشد، ما را می‌گذاشت و می‌رفت. اخرش هم مرصاد بود که ۶ ماه نبود.

ب) اینها را گفتم که بگویم هیچ وقت با سریال وضعیت سفید ارتباط برقرار نکردم. هیچ وقت...
وضعیت سفید، زندگی بود؛ اما زندگی کسانی که از شهر فرار کردند. مردانی که حاضر نبودند بجنگند و حالا به‌خاطر موشک‌باران، ترسیدند و رفته‌اند ییلاق...
قرآن مجید از این افراد، به عنوان قاعدین یاد می‌کند! یعنی ان‌هایی که زمانی جنگ بود، نشستند سر جایشان
و بعد می‌فرماید: فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً
بین ادم‌های وضعیت سفید، فقط یک مجاهد بود. راست می‌گویید زندگی زمان جنگ همین بود، اکثریت نشستند و اقلیت رفتند.

ج)سوال
چرا باید برای نشسته‌ها، ارج و قرب قائل شویم؟
اگه همه رفته بودند، ایا جنگ ایتقدر طول می‌کشید؟

د) پیش‌نهاد می‌کنم ویلایی‌ها را ببینید... ما به ابن ادم‌ها مدیونیم.
عذرخواهی می‌کنم بابت طولانی‌شدن نظرم
پاسخ:
سلام و نور

وضعیت سفید به‌گواهی منتقدان یکی از فنّی‌ترین و بهترین سریال‌های ایرانیه. روی تک‌تک لحظه‌های این فیلم فکر شده و در اون از ظرفیّت دوربین بهترین استفاده رو برده‌اند.

قصّه‌ی این فیلم درباره‌ی یه خانواده‌ی بزرگه، به‌اسم خانواده‌ی گلکار. اعضای این خانواده مثل خیلی از خانواده‌های ایرانی با همدیگه قهر هستن و سایه‌ی همدیگر رو با تیر می‌زنند! موقع بمباران، همه مجبور میشن خونه و زندگی‌شون رو ترک کنن و بروند به پناهگاه. کجا بهتر از خانه‌باغ مادری؟ غافل از اینکه بقیه‌ی خواهروبرادرها هم راهی باغ شدن! در نتیجه، بگومگوهایی اتفاق می‌افته که تا پایان سریال ادامه داره و در نهایت به صلح و آرامش می‌رسه.

بستر فیلم جنگ تحملیلیه امّا فقط درباره‌ی جنگ نیست. وسعت فیلم‌ به‌اندازه‌ی کلّ زندگیه؛ حالا شما بگین زندگی کسانی که از جنگ فرار کردن! فرقی نمی‌کنه. جنگ جنگه و فرارکردن از جنگ هم یه واکنش طبیعی انسانی. اعضای خانواده‌ی گلکار هرکدام نگرانی‌ها و خواسته‌های خودشون رو در زندگی دارن. کافیه به قصّه‌ی آدم‌هاش گوش بدین. یکی می‌خواد بره خارج، یکی درگیر اعتیاده، یکی از بچّگی عقده‌ای بار آمده و برای رسیدن به پول همه‌ رو آزار میده، یکی با افسردگی دست‌وپنجه نرم می‌کنه و شوهرش بهش خیانت می‌کنه، یکی کارمند بانکه ولی راهی جبهه‌ها میشه، یکی هم دلش رو به دلدار می‌بازه.

فیلم‌ها و داستان‌ها برای اینکه تأثیرگذاری بیشتری داشته باشن، باید به «قصّه» پایبند باشن؛ وگرنه در دام «شعار» می‌غلتن. قصّه‌ی سریال «وضعیّت سفید» درباره‌ی یه خانواده‌ی پرآشوبه که بر اثر جنگ تحمیلی، دور هم جمع شدن. این قصّه به ما اجازه نمی‌ده که به همه‌ی گوشه‌های جنگ سرک بکشیم. در آن‌صورت قصّه نیست، تاریخ شفاهیه. درسته، ما رزمنده‌های بزرگی داشتیم و تا ابد هم مدیون ایشون هستیم. سازندگان این سریال هم تا جایی که قصّه اجازه داده، به این عزیزان پرداخته‌اند. نمونه‌اش شخصیت‌های احمد و شهاب‌.

احمد، داماد خانواده است. تنها شخصیّت حزب‌اللهی داستان. از آنجا که رزمنده است، همه بهش احترام می‌ذارن و اون رو واسطه‌ی خیر و آشتی قرار میدن. مثلاً بهروز برای اینکه اعتیادش رو ترک کنه، سراغ احمد رو می‌گیره و رودررو بهش قول میده که اعتیاد رو ترک خواهد کرد!

شهاب هم دوست صمیمی امیره که در مدرسه‌ی جنگ‌زده‌ها با هم آشنا شدن. شهاب یه رفیق واقعیه، زبرو زرنگه، کاریه، دلسوزه. شهاب به دخترعمه‌ی امیر دل می‌بنده امّا در آخر، در میان بهت و ناباوری همه‌ی ما به شهادت می‌رسه. قبل از آشنایی با شخصیّت شهاب، نمی‌دونستم که شهدا اینقدر به ما نزدیک هستن. مگر نه اینکه شهدا هم یکی بوده‌اند مثل ما؟ متأسفانه ما عادت داریم شهدا رو در هاله‌ای از نور به تصویر بکشیم: کسانی که بیست و چهارساعته ذکر میگن، برادربرادر از زبانشون نمی‌افته، نمازهای پرسوزوگداز می‌خونن، حرف‌های حکمت‌آمیز می‌زنن و از اینجور چیزها. «وضعیت سفید» این تصوّرات رو درهم شکست! 

همونطور که گفتم، جنگ چیزی نیست که بشه در یک سریال به تمام جنبه‌هاش توجّه کرد. خود سریال هم به این حقیقت معترفه. در یکی از قسمت‌ها معشوق خیالی امیر می‌گه: «زود باشید درها رو قفل کنید، دشمن پشت دره!» امیر می‌گه: «اینجا باغه، اینجا خونه است، دشمن توی جبهه است». شیرین خیالی می‌گه: «من خونه‌هایی رو دیدم که تبدیل شدن به خط مقدم جنگ. اگه شما از بمباران ترسیدید و از شهرتون فرار کردید، من با چشم‌های خودم پیرمردی رو دیدم که با دختر جوانش جلوی در خانه شهید شدن‌. تانک هایی رو دیدم که وارد شهر شدن و نگفتن که اینجا خونه است...» ناگهان دشمن خیالی در خونه‌ رو می‌شکنه و میاد داخل. همه جا رو به رگبار می‌گیره و شیرین خیالی رو هم می‌کشه. از اینجا به بعد امیر عشق شیرین رو فراموش می‌کنه و راهی جبهه‌ها میشه. 

این بود انشای من با موضوع وضعیّتی که سفید است!
۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۴۱ حاج‌خانوم ⠀
حرف‌های شما همه درست است. اما زاویه نگاهتان، با زاویه نگاه من متفاوت است.
نه اینکه وضعیت سفید را ندیدم. کما بیش دیده بودم.
احمد و شهاب، نقش اصلی نبودن.
جنگ و جبهه، اهمیتش آنقدر در وضعیت‌سفید پر رنگ نبود... واقعا نبود!
۹۰% درباره قاعدین بود و پر رنگ کردن قاعدین در جنگ، این یعنی مقدس بودن، زیر علامت سؤال برود.

این همه موضوع برای بسترداستان، می‌بردند در بستر زلزله رودبار که بعد زلزله همه خانواده از ترس یه جا جمع میشن...
بعد از سیل...
چرا مشخصاً جنگ؟

بگذریم
ممنون که وقت گذاشتید
پاسخ:
با فرمایش شما درباره ی واژه ی «قاعدین» و دسته بندی مردم و برچسب زنی به اونها همدل نیستم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی