وضعیت سفید بهگواهی منتقدان یکی از فنّیترین و بهترین سریالهای ایرانیه. روی تکتک لحظههای این فیلم فکر شده و در اون از ظرفیّت دوربین بهترین استفاده رو بردهاند.
قصّهی این فیلم دربارهی یه خانوادهی بزرگه، بهاسم خانوادهی گلکار. اعضای این خانواده مثل خیلی از خانوادههای ایرانی با همدیگه قهر هستن و سایهی همدیگر رو با تیر میزنند! موقع بمباران، همه مجبور میشن خونه و زندگیشون رو ترک کنن و بروند به پناهگاه. کجا بهتر از خانهباغ مادری؟ غافل از اینکه بقیهی خواهروبرادرها هم راهی باغ شدن! در نتیجه، بگومگوهایی اتفاق میافته که تا پایان سریال ادامه داره و در نهایت به صلح و آرامش میرسه.
بستر فیلم جنگ تحملیلیه امّا فقط دربارهی جنگ نیست. وسعت فیلم بهاندازهی کلّ زندگیه؛ حالا شما بگین زندگی کسانی که از جنگ فرار کردن! فرقی نمیکنه. جنگ جنگه و فرارکردن از جنگ هم یه واکنش طبیعی انسانی. اعضای خانوادهی گلکار هرکدام نگرانیها و خواستههای خودشون رو در زندگی دارن. کافیه به قصّهی آدمهاش گوش بدین. یکی میخواد بره خارج، یکی درگیر اعتیاده، یکی از بچّگی عقدهای بار آمده و برای رسیدن به پول همه رو آزار میده، یکی با افسردگی دستوپنجه نرم میکنه و شوهرش بهش خیانت میکنه، یکی کارمند بانکه ولی راهی جبههها میشه، یکی هم دلش رو به دلدار میبازه.
فیلمها و داستانها برای اینکه تأثیرگذاری بیشتری داشته باشن، باید به «قصّه» پایبند باشن؛ وگرنه در دام «شعار» میغلتن. قصّهی سریال «وضعیّت سفید» دربارهی یه خانوادهی پرآشوبه که بر اثر جنگ تحمیلی، دور هم جمع شدن. این قصّه به ما اجازه نمیده که به همهی گوشههای جنگ سرک بکشیم. در آنصورت قصّه نیست، تاریخ شفاهیه. درسته، ما رزمندههای بزرگی داشتیم و تا ابد هم مدیون ایشون هستیم. سازندگان این سریال هم تا جایی که قصّه اجازه داده، به این عزیزان پرداختهاند. نمونهاش شخصیتهای احمد و شهاب.
احمد، داماد خانواده است. تنها شخصیّت حزباللهی داستان. از آنجا که رزمنده است، همه بهش احترام میذارن و اون رو واسطهی خیر و آشتی قرار میدن. مثلاً بهروز برای اینکه اعتیادش رو ترک کنه، سراغ احمد رو میگیره و رودررو بهش قول میده که اعتیاد رو ترک خواهد کرد!
شهاب هم دوست صمیمی امیره که در مدرسهی جنگزدهها با هم آشنا شدن. شهاب یه رفیق واقعیه، زبرو زرنگه، کاریه، دلسوزه. شهاب به دخترعمهی امیر دل میبنده امّا در آخر، در میان بهت و ناباوری همهی ما به شهادت میرسه. قبل از آشنایی با شخصیّت شهاب، نمیدونستم که شهدا اینقدر به ما نزدیک هستن. مگر نه اینکه شهدا هم یکی بودهاند مثل ما؟ متأسفانه ما عادت داریم شهدا رو در هالهای از نور به تصویر بکشیم: کسانی که بیست و چهارساعته ذکر میگن، برادربرادر از زبانشون نمیافته، نمازهای پرسوزوگداز میخونن، حرفهای حکمتآمیز میزنن و از اینجور چیزها. «وضعیت سفید» این تصوّرات رو درهم شکست!
همونطور که گفتم، جنگ چیزی نیست که بشه در یک سریال به تمام جنبههاش توجّه کرد. خود سریال هم به این حقیقت معترفه. در یکی از قسمتها معشوق خیالی امیر میگه: «زود باشید درها رو قفل کنید، دشمن پشت دره!» امیر میگه: «اینجا باغه، اینجا خونه است، دشمن توی جبهه است». شیرین خیالی میگه: «من خونههایی رو دیدم که تبدیل شدن به خط مقدم جنگ. اگه شما از بمباران ترسیدید و از شهرتون فرار کردید، من با چشمهای خودم پیرمردی رو دیدم که با دختر جوانش جلوی در خانه شهید شدن. تانک هایی رو دیدم که وارد شهر شدن و نگفتن که اینجا خونه است...» ناگهان دشمن خیالی در خونه رو میشکنه و میاد داخل. همه جا رو به رگبار میگیره و شیرین خیالی رو هم میکشه. از اینجا به بعد امیر عشق شیرین رو فراموش میکنه و راهی جبههها میشه.
ولی پایتخت خصوصاً فصلهای اوّلش یه چیز دیگه است اصلاً.