نوشتههای شما در بازیِ وبلاگیِ تیرماه
در مطلب پیشین (+)، یک بازیِ وبلاگی راه انداختم که قرار شد هرکس، جملهی «کتاب برای خواندن است.» را به دلخواهِ خودش، بازنویسی کند. خوشبختانه استقبال خوبی شد. در ادامه، نتیجهی قلم شما عزیزان را قرار خواهم داد.1
اسامی شرکتکنندگان گرامی، به همان ترتیبی که حضور یافتند:
۱.کتابها را باید بخوریم، بعضیها را قبل نوشیدن تکان بدهیم و برخی را تگری بر بدن بزنیم
۲.کتاب آجر نیست، کتاب میز نیست، کتاب بخشی از بدن توست که مثل ششها باید هر لحظه باهاشان نفس بکشی
۳. قفسههای کتاب فقط وقتی شروع به خاک خوردن میکنند که آدمها بشقابهایشان را پر علف کنند.
1- کتابِ خوب برای خواندن است و مابقی برای دور سبزی پیچیدن!
2- نوشتهاند تا تو بخوانی!
قفسه کتاب همچون دشتی مملوء از گل است، همانطور که هر گلی را ابتدا می بویم، کتاب ها را نیز دانه به دانه می بویم و اگر رایحه آن به جانم نشیند آن را در چیدمان زندگی ام جای می دهم و تا ابد از رایحه خوشش وجودم را مفرح و نورانی می سازم.
گوشم با تلویزیون و دهانم به سمت قاشق و چشمم با کتاب بود. نفهمیدم کتاب را خوردم یا شنیدم یا خواندم. فقط لذتش زیر زبانم ماند.
رئوف:
موشکافان را کتاب و دفتری در کار نیست،
مصرعی پیچیده از موی میان ما را بس است...
کتاب برای خواندن است نه برای فرهیخته نشان دادن خود، نه برای قشنگ کردن اتاق، نه برای خاک خوردن در کتابخانه. کمی دلمان برای کتابها بسوزد اگر قصد خواندن نداریم کتاب بی جان را اینقدر چشم انتظار نگذاریم...
به قول جانان که فرمودند کتاب باید هلو باشد.
کتاب برای پرواز است، به شهرهای دوردست، به بیکران.
کتاب، درمانی است برای تنهایی.
کتابها خسته اند..
وقت کردید قلقلکی به آنها بدهید..
وقتی کتاب می خوانم ذهنم فعال می شود و دنیا برایم رنگ دیگری دارد، اعتماد به نفسم بالا می رود و افکارم بیش از پیش باز می شوند امّا در کمال حماقت بعد از مدّتی کتابخوانی را کنار می گذارم.
در این قفسهها، صدها پنجره هست بهسوی زندگی. بیا پنجرهها را باز کنیم و زندگی را هر بار از پنجرهای نو بنگریم.
1. اگر علاقه دارید که این بازی را انجام دهید، برایم بنویسید تا نظرتان را به این فهرستِ رنگارنگ بیفزایم.