سه سکانس از امروز
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۵۸ ق.ظ
۱- امروز تولد دوستم محمد بود. یک جعبه شیرینی خریدیم و به مزارش سر زدیم. در ظاهر آرام بود. کاش میدانستم اکنون در چه حال است.
۲- ساعت نه و ربع تا نه و نیم در خانهمان گوشیها را گذاشتیم کنار و اسم اسم بازی کردیم. چسبید.
۳- ساعت نه و نیم دوستم زنگ زد و دوباره دور هم جمع شدیم و رفتیم چرخ زدن. خیلی کیف داد. هُبهُب شرطی بازی کردیم و بازنده برای همه بستنی قیفی خرید.