روزنوشتِ دوّم
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ب.ظ
ماشینها در دو جهت مخالف، نزدیک میشوند و به سرعت دور میشوند. شاخوبرگِ درختان در باد تکان میخورد. یک موتوری ویراژِ گوشخراشی میکشد و میرود. من، کتابِ فارسیِ عمومی را روی زانوها و دفترِ خاطراتم را روی کتاب میگذارم و با خودکارِ استایلیشِ آبی رنگ، شروع میکنم به نوشتن. شیشههای سمتِ راننده و سمتِ شاگرد را به پهنای دو انگشت باز گذاشتهام. آن هم به اصرار من و گرنه پدر قصد داشت آنها را کامل بهروی هوا و کرونا ببندد. وقتی او و مادر به مطب رفتند، سوییچِ ماشین را گذاشت توی داشبورد و گفت: «هرکی پرسید بگو سوییچ پیشِ من نیست.»
به پیادهرو نگاه میکنم. روی شیشهی بانک از داخل بنری چسباندهاند که نوشته: «احتراماً به اطلاع میرساند که بانک گردشگری به 100 متر بالاتر انتقال یافته است.» روی آن شیشه به جای عابران پیاده، تصویر ماشینهایی که میآیند و میروند دیده میشود. مغازههای دو طرفِ بانک بستهاند.
ماشینها همچنان میآیند و میروند. شاخوبرگِ درختان تکانِ شدیدی میخورند و صدای خِسخِس میدهند. به جلویم نگاه میکنم. به شیرینکاری گنجشکها روی شیشهی پیکانِ جلویی که دیگر خشک شده. به جلوتر نگاه میکنم. حدوداً 100 متر بالاتر، ساختمانی ششهفت طبقه را میبینم که در سمتِ مخالفِ خیابان بنا شده. گنبدِ کرمرنگ آن مرا به یادِ گنبدِ کاخِ سفید میاندازد. از آن هم جلوتر، کوهی را میبینم که از پنجرهی طبقهی سومِ ساختمان بیرون افتاده؛ کوهی که هم بزرگ است و هم کوچک.
صدای ماشینها کمتر میآید. شاخوبرگ درختان آرام گرفتهاند. نورِ نارنجیرنگِ غروب، سرتاپای ساختمانِ ششهفت طبقه را فراگرفتهاست. یک چراغبرق که تاالان در خواب بوده، پلکهایش را چندین بار به هم میزند و بعد از بیدارشدنِ کامل، نورِ زردِ پررنگش را به خیابان میریزد. کمکم بقیّهی چراغها هم بیدار میشوند. خدایا! چه دارم مینویسم؟ این چرتوپرتها دیگر چیست؟ خودکار را لای دفتر میگذارم و پرتش میکنم آن طرف.
- بخوانید: 1
توصیفها بسیار جالب بودند. سپاسگزارم.