روزنوشتِ اوّل
یک روز قبل از کنکور 99، توی دفترم نوشتم:
فردا قرار است تکلیفم را با کنکور مشخّص کنم. دوحالت بیشتر ندارد: یا طلاقش میدهم و چنان میروم که پشت سرم را هم تماشا نکنم؛ یا دستش را میگیرم و برش میگردانم به خانه تا یک سالِ دیگر هم به پایش بسوزم و بسازم.
فردایش رفتم آزمون. سه ساعتِ تمام روی صندلیِ سفتی نشستهبودم و با تستها کلنجار میرفتم. علاوه بر ماسک، یک محافظِ جوشکاریمانند را نیز جلوی صورتم گرفتهبودم که جنسش از تلق بود. نفسهایم طولانی شدهبودند. سینهام خِرخِر صدا میداد. بُخار بازدم، روی تلقِ محافظ را میپوشاند و آن را تار میکرد؛ طوری که نمیتوانستم تستها را بخوانم. به هر جانکندنی بود آزمون را تمام کردم و برگشتم. با اینحال بعد از تحویلدادنِ دفترچه و آمدن بهخانه، آدمهای فراوانِ داخل بازار را دیدم، مثل همیشه. مادرم مثل همیشه غذا بار گذاشتهبود. خانه مثل همیشه پر شدهبود از نور آفتابِ نیمروز. اتاقم مثل همیشه بههم ریختهبود. وقتی رفتم حمّام، مثل همیشه هم آواز خواندم و هم مدّاحی.
قبلاً خیال میکردم کنکور یک جادّهی در دستِ تعمیر است که جلوتر از آن معلوم نیست چه میشود. شاید باور نکنید امّا مدّتها نمیتوانستم تصوّر کنم روز بعد از کنکور چه شکلی است؟! صبح و ظهر و شبش چگونه است؟ قیافهی آدمهایش و... . خیال میکردم روز بعد از آزمون سراسری یک صفحهی خالی است. هیچچیزی در آن وجود ندارد. امّا وقتی از آزمون برگشتم و دنیای دور وبرم را دیدم و متوجّه شدم که هنوز هم مثل همیشه دارم نفس میکشم، سخت تعجّب کردم. زندگی، بیاعتنا به خیالاتِ مسخرهی من جریان داشت. مثل همیشه.
البته هنوز رأی دادگاهِ خانواده (!) صادر نشده. من و کنکور، هردویمان، هنوز بلاتکلیفیم. امّا دیگر میدانم که او آنقدرها هم در زندگیام پُررنگ نبوده و نیست؛ نه یک غول بیشاخودم است، نه یک همسر ناسازگار و لجوج. فقط افسوس که زندگیام بعد از آزمونِ سراسری، هنوز تغییر چندانی نکردهاست. هنوز همان رنگوبوی روزهای کنکوری را دارم. تنبلیها و بیبرنامگیها همچنان سرجایشان هستند. اینکه کتاب نخواندم و خوش نبودم، تقصیر خودم بود نه کنکور. پس باید برنامهای بچینم و بهآن عمل کنم. هرچه زودتر بهتر. همین.
پینوشت: روزنوشتها سریِ جدیدِ نوشتههایِ وبلاگم هستند. تضمینی نمیکنم برایتان مفید باشند؛ چون احتمال دارد کمی پرتوپلا بنویسم.
سه ساعت؟ :| نکنه فیزیک شیمیو نداده اومدی بیرون -_-
روزهای بعد کنکور، خودم که خیلی عوض نشدم و مثل خودت از این بابت خیلی ناراحتم ولی خب رفتار خانواده نسبتا عوض شده حالا بعدا دربارش می نویسم..
اهدافی که داشتی و هی مثل خودم میگفتی بعد کنکور، بعدکنکور! رو به یاد بیار و براش تلاش کن، من که میخوام توی این یه سال کدنویسی و .. رو توام با درس خوندن انجام بدم..
موفق باشی داداش گل
+راستی علیرضا این کدامنیتی رو هم ور دار خیلی رو اعصابه -__-