متاسفانه یا خوشبختانه آدم فیلمبازی نیستم. احتمالاً خیلی سریالهای شاهکار در جهان ساخته شده که من ندیدم و احتمالاًتر خیلی سریالهای مزخرف هم ساخته شده که باز من ندیدم. :) ولی پایتخت خصوصاً فصلهای اوّلش یه چیز دیگه است اصلاً.
جدا؟ شما از غرب کشورید؟ من عاشق لهجه مردم نون خ بودم و عاشق شخصیت آروم و ساده بی آلایش نورالدین. چون بهم این احساس رو منتقل میکرد که هنوز چنین آدمایی هستن. و زندگی های ساده قشنگ :)
فیلم نون خ درباره ی مردم کرمانشاهه. ما طرفهای ایلام هستیم. :)
لهجهی نوری و خانوادهاش کُردی کرمانشاهیه، یعنی کُردی آمیخته با فارسی. در صورتی که در ایلام یا حتّی در خود کرمانشاه، بیشتر به زبان کُردی کلهری حرف میزنن که فارسیش کمتره. دلیل اینکه سازندگان فیلم، لهجهی کُردی کرمانشاهی رو انتخاب کردن برای این بوده که مخاطب فارسیزبان هم دیالوگها رو بفهمه.
آدم وقتی سریال می بینه و گیک میشه که احساس سرزندگیش رو از دست داده باشه، اگه یه روزی یه جایی دیدی پایتخت دیدن رو رها کردی و افتادی به سریال دیدن زنجیره ای، همونجا از دور با سرزندگی بای بای کن ;)
پایتخت یک تأکید و بعدش روی خانواده و مسائل خانوادگی هست و برای همینه که ممکنه بیننده داشته باشه اما خودم «ساختمان پزشکان» رو بهترین سریال میدونم پر بود از طنزهای مودبانه . هر چند که سریال ایرانی هم کم تماشا کردم.
دقیقاً. کلاً همهی فصلهای پایتخت دربارهی خانواده بود ولی فصلهای اوّلش بیشتر. البته کار راحتی هم نیست! باید مواظب بود که شعاری نشه.
من از همون کارگردان، «شمعدونی» رو هم دوست دارم! شمعدونی هم یه بازنمایی از خانوادهی ایرانیه؛ منتها خانوادههای پولدار. قسمت آخرش هم که مفهومی و خندهدار بود.
عوضش من هم خارجی ندیدم کلاً (اگه جومونگ و امثالهم خارجی محسوب نشه).
من به طور کلی با سریالهای طنز حس زندگی پیدا میکنم، بخاطر همین اکثر سریالهای طنز ایرانی و خارجی رو چندبار دیدم. خصوصا از ایرانیها ترش و شیرین، پایتخت و خانه به دوش :`)
اول سریال وضعیت سفید..مورعلاقه ی جاودان من..که هنوزم شیفتهشم..
بعد نون خ! واقعا باهاش زنده میشم کاملا باب یه بخشی از طبعمه! مخصوصا زبان کردیش و اشاره های محیط زیستی و رابطه دختر وبابا..و و و^^ پایتخت رو هم اون فصلش که کامیونشون میفته توی اب و سیزده بدر همونجا برگزار میکنن این حسو برام داشت... و فیلم یه حبه قند سررررشار از زندگیه برام با وجود تراژدی اون حبه قندی که میره جایی که نباید😢
یه جوری با عشق از این سریال می گفتم که هم اتاقیام هم دونه دونه بهم پیوستن..حتی اونی که کلا سریال ایرانی نمیدید😅 (خطاب به خویشتن:زحمت کشیدی! کاش از استعداد تبلیغم برای دین استفاده کنم!) دیگه توی آشپزخونه پای گاز و سر سفره و...باهم میرفتیم توی دنیاش.. #یادایامحضوریبودندانشگاه
تصویرهای کمرنگی از «در چشم باد» تو ذهنمه؛ مثل اونجا که پارسا پیروزفر، همبازی دوران کودکیش یا همون دختره رو پیدا میکنه. این هم حتماً یه سریال شاهکار بوده. کاش دوباره پخش بشه.
"وضعیت سفید" وضعیت سفید نمی دونم چطور احساسم رو بیان کنم از آن جاییکه هیچ کاملی، یا شاید گل بی خاری نیست تنها خار این سریال موی بد و مصنوعی امیر حسین رستمی( فراز ) بود همه چی اعجاب برانگیز بود، این همه واقعی بودن سریال، گویی مستند بود
بعد از آن سریال " پایتخت" تا فصل چهار قسمت اولش، خانواده، نماز ، احترام به والدین( بابا پنجعلی و رابطه ی نقی با او، با هما و... ) بریم به سال ها پیش دریغم میاد " شب دهم" رو نگم و البته" نوروز رنگی" وای چه حس خاطره برانگیز، حسرت برانگیز داشت این سریال خوشبخت بودند آدم ها اگرچه امکانات امروزه را نداشتند بزرگترین خوشبختی زندگی کردن با آدم های هم طبقه ی خودت آن هم آدم های پاکدل خداترس چه شورو شیرینی بود این سریال از غیر ایرانی ها، " دربرابر باد" که دهه پنجاه و شستی ها یادشونه دیگر جونم براتون بگه همه چیز آن جاست ( باز پریدم به این روزها ) شمس العماره همه ی بچه های من لیسانسه ها سه در چهار افسوس که گویی دیگر نخواهند ساخت (آهسته میگویم خدانکند)
الان دخترها گفتند، مامان! سریال مدینه هم خوب بود ، البته من ندیدم ... آهان الان یادم اومد، سریال خارجی "دربرابر آینده "، گاهی فکر میکردم نویسنده شاید یک مسلمان است به دلیل مفاهیم مطرح در سریال این شب ها کانال تماشا ساعت ده شب مجددا پخش می کند
حتما هستند سریال های دیگری که با آن زندگی کردم به وجد آمدم که یادم نیست خدایا این روزها همه چی طعم ورنگ خیلی جذابی ندارد حتی سریال ها خدایا ورق بزن این صفحه ازروزگاررا
هیچ وقت میونهام با سریال خوب نبوده. البته نه که به این دلیل سریال نمیبینم. اتفاقا در این سال گذشتت میزان مصرف سریالم بالا بوده. اما معمولا یا پایان بندی آبکیه یا از میانه داستان دیگه شل و وارفته میشه. بعضیاشونم که دیگه بعد دو سه قسمت کلا آدمو بیخیال میکنن. ولی فکر کنم سریال گامبی وزیر از بین سریالایی که دیدم بهتر بود. تلاش و تقلا و تکاپو. فراز و نشیب، افت و خیز. خودباوری و دست از زندگی کشیدن و برخاستن دوباره. الان بعد از چندین ماه یه تصویر گنگ ازش تو ذهنمه ولی دوستش داشتم. یه سریالی رو دارم آروم آروم پیش میرم و میبینم به اسم تعمیرکار روح. هر قسمتش به یه شکل عجیبی حالمو دگرگون میکنه و دوستش میدارم:) سریالا میتونن گره بخورن به زندگی آدم. مثل یه رمان چند جلدی. برای همین میتونن تا مدتها همراه آدم باشن. چون فرصت داشتی با شخصیتها زندگی کنی:))
خب هرکسی دیدگاه خودش رو داره. اگه خدا بخواد دارم جدیتر وارد حوزۀ ادبیات نمایشی میشم. شاید روزی فیلمنامهنویسی چیزی شدیم:)) و اینه که سعی میکنم نسبت به قبل فیلم بیشتر ببینم. بهخصوص که به حوزۀ اقتباس هم علاقهمندم و دارم سعی میکنم براساس ارجاعات کتاب آموزشی، برم سراغ فیلمای اقتباسی:) مثلاحدود دو سه هفته پیش فیلم رانندگی برای خانم دیزی رو دیدم. کشمکشی که بین خانم دیزی و رانندهاش ایجاد میشه رو دوست داشتم. فیلمیه که از روی نمایشنامه اقتباس شده. قصد دارم یه لیست از این فیلما درست کنم . اول برم سراغ اقتباسای خوب و بعد سراغ اقتباسای شکست خورده. از فیلمای جدید هم چند روز پیش ما همیشه در قلعه زندگی میکردیم رو دیدم. اقتباس از یه داستان شرلی جکسونه با همین اسم. بهنظر من که اقتباس خوبی بود:) و دارم سعی میکنم نمایشنامه بیشتر بخونم و بعد برم سراغ اجراهایی که داشتن. منم کلی کتاب هست که باید بخونم. اما بهنظرم دیدن یه فیلم خوب میتونه به اندازه خوندن یه کتاب خوب مفید باشه:) هرچند که هرکسی نظر خاص خودش رو داره. اما آره موافقم. راستش سریال خیلی میتونه آدم رو درگیر کنه. خیلیا از این ادامه دار بودنه خوششون نمیاد. مثلا مامان من خلقش تنگ میشه. دوست داره زودی تموم بشه بره:)))
سلام. وقتی سریال پایتخت رو می بینم احساس زندگی خودم رو ندارم ولی به خاطر این من، و خیلیا دیگه طرفدارشن چون سریالیه که انگار خود مردم رو نشون میده. نه قصر و کاخی هست. نه داستان های خود ساخته ضعیف و کوتاه و نه تجملگرایی. فیلمل در زندگی مردم...
سلام علیکم درباره پایتخت با شما موافقم، البته جز فصل اخر. اما درباره وضعیت سفید که موافقانش، زیاد بود. مقدمه: الف) شاید خیلیها جنگ یادشان نباشد، بمباران، موشکباران، آژیرهای سفید و قرمز... ولی من، خوب یادم هست، خیلی خوب هنوز وحشت وقتی که با پخش آژیر قرمز، مادر دستم را میگرفت و سه طبقه اپارتمان را تا زیرزمین میدویدیم، یادم هست هنوز یادم هست مدتها در پارکینگ میخوابیدیم. هنوز صحنهاش جلوی چشمم هست که پدر بند پوتینش را روی جاکفشی میبست و میرفت. جنگزده نبودم، حتی در جنگ زندگی نمیکردم. پدرم هیچوقت حاضر نشد ما را به خودش نزدیک کند، میخواست خیالش راحت باشد، ما را میگذاشت و میرفت. اخرش هم مرصاد بود که ۶ ماه نبود.
ب) اینها را گفتم که بگویم هیچ وقت با سریال وضعیت سفید ارتباط برقرار نکردم. هیچ وقت... وضعیت سفید، زندگی بود؛ اما زندگی کسانی که از شهر فرار کردند. مردانی که حاضر نبودند بجنگند و حالا بهخاطر موشکباران، ترسیدند و رفتهاند ییلاق... قرآن مجید از این افراد، به عنوان قاعدین یاد میکند! یعنی انهایی که زمانی جنگ بود، نشستند سر جایشان و بعد میفرماید: فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً بین ادمهای وضعیت سفید، فقط یک مجاهد بود. راست میگویید زندگی زمان جنگ همین بود، اکثریت نشستند و اقلیت رفتند.
ج)سوال چرا باید برای نشستهها، ارج و قرب قائل شویم؟ اگه همه رفته بودند، ایا جنگ ایتقدر طول میکشید؟
د) پیشنهاد میکنم ویلاییها را ببینید... ما به ابن ادمها مدیونیم. عذرخواهی میکنم بابت طولانیشدن نظرم
وضعیت سفید بهگواهی منتقدان یکی از فنّیترین و بهترین سریالهای ایرانیه. روی تکتک لحظههای این فیلم فکر شده و در اون از ظرفیّت دوربین بهترین استفاده رو بردهاند.
قصّهی این فیلم دربارهی یه خانوادهی بزرگه، بهاسم خانوادهی گلکار. اعضای این خانواده مثل خیلی از خانوادههای ایرانی با همدیگه قهر هستن و سایهی همدیگر رو با تیر میزنند! موقع بمباران، همه مجبور میشن خونه و زندگیشون رو ترک کنن و بروند به پناهگاه. کجا بهتر از خانهباغ مادری؟ غافل از اینکه بقیهی خواهروبرادرها هم راهی باغ شدن! در نتیجه، بگومگوهایی اتفاق میافته که تا پایان سریال ادامه داره و در نهایت به صلح و آرامش میرسه.
بستر فیلم جنگ تحملیلیه امّا فقط دربارهی جنگ نیست. وسعت فیلم بهاندازهی کلّ زندگیه؛ حالا شما بگین زندگی کسانی که از جنگ فرار کردن! فرقی نمیکنه. جنگ جنگه و فرارکردن از جنگ هم یه واکنش طبیعی انسانی. اعضای خانوادهی گلکار هرکدام نگرانیها و خواستههای خودشون رو در زندگی دارن. کافیه به قصّهی آدمهاش گوش بدین. یکی میخواد بره خارج، یکی درگیر اعتیاده، یکی از بچّگی عقدهای بار آمده و برای رسیدن به پول همه رو آزار میده، یکی با افسردگی دستوپنجه نرم میکنه و شوهرش بهش خیانت میکنه، یکی کارمند بانکه ولی راهی جبههها میشه، یکی هم دلش رو به دلدار میبازه.
فیلمها و داستانها برای اینکه تأثیرگذاری بیشتری داشته باشن، باید به «قصّه» پایبند باشن؛ وگرنه در دام «شعار» میغلتن. قصّهی سریال «وضعیّت سفید» دربارهی یه خانوادهی پرآشوبه که بر اثر جنگ تحمیلی، دور هم جمع شدن. این قصّه به ما اجازه نمیده که به همهی گوشههای جنگ سرک بکشیم. در آنصورت قصّه نیست، تاریخ شفاهیه. درسته، ما رزمندههای بزرگی داشتیم و تا ابد هم مدیون ایشون هستیم. سازندگان این سریال هم تا جایی که قصّه اجازه داده، به این عزیزان پرداختهاند. نمونهاش شخصیتهای احمد و شهاب.
احمد، داماد خانواده است. تنها شخصیّت حزباللهی داستان. از آنجا که رزمنده است، همه بهش احترام میذارن و اون رو واسطهی خیر و آشتی قرار میدن. مثلاً بهروز برای اینکه اعتیادش رو ترک کنه، سراغ احمد رو میگیره و رودررو بهش قول میده که اعتیاد رو ترک خواهد کرد!
شهاب هم دوست صمیمی امیره که در مدرسهی جنگزدهها با هم آشنا شدن. شهاب یه رفیق واقعیه، زبرو زرنگه، کاریه، دلسوزه. شهاب به دخترعمهی امیر دل میبنده امّا در آخر، در میان بهت و ناباوری همهی ما به شهادت میرسه. قبل از آشنایی با شخصیّت شهاب، نمیدونستم که شهدا اینقدر به ما نزدیک هستن. مگر نه اینکه شهدا هم یکی بودهاند مثل ما؟ متأسفانه ما عادت داریم شهدا رو در هالهای از نور به تصویر بکشیم: کسانی که بیست و چهارساعته ذکر میگن، برادربرادر از زبانشون نمیافته، نمازهای پرسوزوگداز میخونن، حرفهای حکمتآمیز میزنن و از اینجور چیزها. «وضعیت سفید» این تصوّرات رو درهم شکست!
همونطور که گفتم، جنگ چیزی نیست که بشه در یک سریال به تمام جنبههاش توجّه کرد. خود سریال هم به این حقیقت معترفه. در یکی از قسمتها معشوق خیالی امیر میگه: «زود باشید درها رو قفل کنید، دشمن پشت دره!» امیر میگه: «اینجا باغه، اینجا خونه است، دشمن توی جبهه است». شیرین خیالی میگه: «من خونههایی رو دیدم که تبدیل شدن به خط مقدم جنگ. اگه شما از بمباران ترسیدید و از شهرتون فرار کردید، من با چشمهای خودم پیرمردی رو دیدم که با دختر جوانش جلوی در خانه شهید شدن. تانک هایی رو دیدم که وارد شهر شدن و نگفتن که اینجا خونه است...» ناگهان دشمن خیالی در خونه رو میشکنه و میاد داخل. همه جا رو به رگبار میگیره و شیرین خیالی رو هم میکشه. از اینجا به بعد امیر عشق شیرین رو فراموش میکنه و راهی جبههها میشه.
حرفهای شما همه درست است. اما زاویه نگاهتان، با زاویه نگاه من متفاوت است. نه اینکه وضعیت سفید را ندیدم. کما بیش دیده بودم. احمد و شهاب، نقش اصلی نبودن. جنگ و جبهه، اهمیتش آنقدر در وضعیتسفید پر رنگ نبود... واقعا نبود! ۹۰% درباره قاعدین بود و پر رنگ کردن قاعدین در جنگ، این یعنی مقدس بودن، زیر علامت سؤال برود.
این همه موضوع برای بسترداستان، میبردند در بستر زلزله رودبار که بعد زلزله همه خانواده از ترس یه جا جمع میشن... بعد از سیل... چرا مشخصاً جنگ؟
ولی پایتخت خصوصاً فصلهای اوّلش یه چیز دیگه است اصلاً.
البته نوروز رنگی هم چون هم لهجه ای هستیم وقتی میبینم روحم تازه میشه.
من عاشق لهجه مردم نون خ بودم و عاشق شخصیت آروم و ساده بی آلایش نورالدین. چون بهم این احساس رو منتقل میکرد که هنوز چنین آدمایی هستن. و زندگی های ساده قشنگ :)
نوروز رنگی داستان یه خانواده مشهدیه.
منم همین احساس رو دارم. فیلم ایرانی اینمدلی برای زندگی خودم ندیدم.
و البته منم مثل شما فیلم باز نیستم خیلی فیلم های شاهکاری رو از دست دام بنابراین نمیدونم چه فیلمی رو بگم.
حس زندگی بده ؟؟؟
یعنی باهاش شاد بشم ؟ ایرانیا
نون خ...
انیمه هم...
اسمش یادم نمیاد.... ( یعنی ژانر دبیرستانی بود فکر کنم خیلی خوشم اومده بود )
وای ایلام که چه بهتر. شما هم دم مرزین دیگه اربعین راه براتون همواره.
:)
خادم امام رضا (ع)؟
ان شاءالله قسمت ماهم بشه.
اما خودم «ساختمان پزشکان» رو بهترین سریال میدونم پر بود از طنزهای مودبانه .
هر چند که سریال ایرانی هم کم تماشا کردم.
خصوصا از ایرانیها ترش و شیرین، پایتخت و خانه به دوش :`)
چه ترسناکه
بعد نون خ!
واقعا باهاش زنده میشم
کاملا باب یه بخشی از طبعمه!
مخصوصا زبان کردیش و اشاره های محیط زیستی و رابطه دختر وبابا..و و و^^
پایتخت رو هم اون فصلش که کامیونشون میفته توی اب و سیزده بدر همونجا برگزار میکنن این حسو برام داشت...
و فیلم یه حبه قند سررررشار از زندگیه برام
با وجود تراژدی اون حبه قندی که میره جایی که نباید😢
منظورم این بود که توی فیلم به زبان کردی حرف نمیزدن
فقط لهجه داشتن
یه جوری با عشق از این سریال می گفتم که هم اتاقیام هم دونه دونه بهم پیوستن..حتی اونی که کلا سریال ایرانی نمیدید😅
(خطاب به خویشتن:زحمت کشیدی! کاش از استعداد تبلیغم برای دین استفاده کنم!)
دیگه توی آشپزخونه پای گاز و سر سفره و...باهم میرفتیم توی دنیاش..
#یادایامحضوریبودندانشگاه
بله چیزی نگیم بهتره..:)
وضعیت سفید! :)))
پایتخت بد نبود. اما واقعا باقرار گرفتن توی بهترین های لیست، خیلی فاصله داره
مخصوصا فصل های آخر که دیگه درگیر کلیشه ها میشد
مطمئن نیستم
توى ایرانی ها اما وضعیت سفید رو دوست داشتم
وضعیت سفید
نمی دونم چطور احساسم رو بیان کنم
از آن جاییکه هیچ کاملی، یا شاید گل بی خاری نیست
تنها خار این سریال موی بد و مصنوعی امیر حسین رستمی( فراز ) بود
همه چی اعجاب برانگیز بود، این همه واقعی بودن سریال، گویی مستند بود
بعد از آن سریال " پایتخت" تا فصل چهار
قسمت اولش، خانواده، نماز ، احترام به والدین( بابا پنجعلی و رابطه ی نقی با او، با هما و... )
بریم به سال ها پیش
دریغم میاد " شب دهم" رو نگم
و البته" نوروز رنگی"
وای چه حس خاطره برانگیز، حسرت برانگیز داشت این سریال
خوشبخت بودند آدم ها اگرچه امکانات امروزه را نداشتند
بزرگترین خوشبختی زندگی کردن با آدم های هم طبقه ی خودت آن هم آدم های پاکدل خداترس چه شورو شیرینی بود این سریال
از غیر ایرانی ها، " دربرابر باد" که دهه پنجاه و شستی ها یادشونه
دیگر جونم براتون بگه
همه چیز آن جاست ( باز پریدم به این روزها )
شمس العماره
همه ی بچه های من
لیسانسه ها
سه در چهار
افسوس که گویی دیگر نخواهند ساخت
(آهسته میگویم خدانکند)
الان دخترها گفتند، مامان! سریال مدینه هم خوب بود ، البته من ندیدم
...
آهان الان یادم اومد، سریال خارجی "دربرابر آینده "، گاهی فکر میکردم نویسنده شاید یک مسلمان است به دلیل مفاهیم مطرح در سریال
این شب ها کانال تماشا ساعت ده شب مجددا پخش می کند
حتما هستند سریال های دیگری که با آن زندگی کردم به وجد آمدم که یادم نیست
خدایا این روزها همه چی طعم ورنگ خیلی جذابی ندارد
حتی سریال ها
خدایا ورق بزن این صفحه ازروزگاررا
ولی فکر کنم سریال گامبی وزیر از بین سریالایی که دیدم بهتر بود. تلاش و تقلا و تکاپو. فراز و نشیب، افت و خیز. خودباوری و دست از زندگی کشیدن و برخاستن دوباره. الان بعد از چندین ماه یه تصویر گنگ ازش تو ذهنمه ولی دوستش داشتم.
یه سریالی رو دارم آروم آروم پیش میرم و میبینم به اسم تعمیرکار روح. هر قسمتش به یه شکل عجیبی حالمو دگرگون میکنه و دوستش میدارم:)
سریالا میتونن گره بخورن به زندگی آدم. مثل یه رمان چند جلدی. برای همین میتونن تا مدتها همراه آدم باشن. چون فرصت داشتی با شخصیتها زندگی کنی:))
و اینه که سعی میکنم نسبت به قبل فیلم بیشتر ببینم. بهخصوص که به حوزۀ اقتباس هم علاقهمندم و دارم سعی میکنم براساس ارجاعات کتاب آموزشی، برم سراغ فیلمای اقتباسی:)
مثلاحدود دو سه هفته پیش فیلم رانندگی برای خانم دیزی رو دیدم. کشمکشی که بین خانم دیزی و رانندهاش ایجاد میشه رو دوست داشتم. فیلمیه که از روی نمایشنامه اقتباس شده.
قصد دارم یه لیست از این فیلما درست کنم . اول برم سراغ اقتباسای خوب و بعد سراغ اقتباسای شکست خورده.
از فیلمای جدید هم چند روز پیش ما همیشه در قلعه زندگی میکردیم رو دیدم. اقتباس از یه داستان شرلی جکسونه با همین اسم. بهنظر من که اقتباس خوبی بود:)
و دارم سعی میکنم نمایشنامه بیشتر بخونم و بعد برم سراغ اجراهایی که داشتن.
منم کلی کتاب هست که باید بخونم. اما بهنظرم دیدن یه فیلم خوب میتونه به اندازه خوندن یه کتاب خوب مفید باشه:)
هرچند که هرکسی نظر خاص خودش رو داره. اما آره موافقم. راستش سریال خیلی میتونه آدم رو درگیر کنه. خیلیا از این ادامه دار بودنه خوششون نمیاد. مثلا مامان من خلقش تنگ میشه. دوست داره زودی تموم بشه بره:)))
وقتی سریال پایتخت رو می بینم احساس زندگی خودم رو ندارم ولی به خاطر این من، و خیلیا دیگه طرفدارشن چون سریالیه که انگار خود مردم رو نشون میده.
نه قصر و کاخی هست. نه داستان های خود ساخته ضعیف و کوتاه و نه تجملگرایی.
فیلمل در زندگی مردم...
درباره پایتخت با شما موافقم، البته جز فصل اخر.
اما درباره وضعیت سفید که موافقانش، زیاد بود.
مقدمه:
الف) شاید خیلیها جنگ یادشان نباشد، بمباران، موشکباران، آژیرهای سفید و قرمز...
ولی من، خوب یادم هست، خیلی خوب
هنوز وحشت وقتی که با پخش آژیر قرمز، مادر دستم را میگرفت و سه طبقه اپارتمان را تا زیرزمین میدویدیم، یادم هست
هنوز یادم هست مدتها در پارکینگ میخوابیدیم.
هنوز صحنهاش جلوی چشمم هست که پدر بند پوتینش را روی جاکفشی میبست و میرفت.
جنگزده نبودم، حتی در جنگ زندگی نمیکردم. پدرم هیچوقت حاضر نشد ما را به خودش نزدیک کند، میخواست خیالش راحت باشد، ما را میگذاشت و میرفت. اخرش هم مرصاد بود که ۶ ماه نبود.
ب) اینها را گفتم که بگویم هیچ وقت با سریال وضعیت سفید ارتباط برقرار نکردم. هیچ وقت...
وضعیت سفید، زندگی بود؛ اما زندگی کسانی که از شهر فرار کردند. مردانی که حاضر نبودند بجنگند و حالا بهخاطر موشکباران، ترسیدند و رفتهاند ییلاق...
قرآن مجید از این افراد، به عنوان قاعدین یاد میکند! یعنی انهایی که زمانی جنگ بود، نشستند سر جایشان
و بعد میفرماید: فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً
بین ادمهای وضعیت سفید، فقط یک مجاهد بود. راست میگویید زندگی زمان جنگ همین بود، اکثریت نشستند و اقلیت رفتند.
ج)سوال
چرا باید برای نشستهها، ارج و قرب قائل شویم؟
اگه همه رفته بودند، ایا جنگ ایتقدر طول میکشید؟
د) پیشنهاد میکنم ویلاییها را ببینید... ما به ابن ادمها مدیونیم.
عذرخواهی میکنم بابت طولانیشدن نظرم
نه اینکه وضعیت سفید را ندیدم. کما بیش دیده بودم.
احمد و شهاب، نقش اصلی نبودن.
جنگ و جبهه، اهمیتش آنقدر در وضعیتسفید پر رنگ نبود... واقعا نبود!
۹۰% درباره قاعدین بود و پر رنگ کردن قاعدین در جنگ، این یعنی مقدس بودن، زیر علامت سؤال برود.
این همه موضوع برای بسترداستان، میبردند در بستر زلزله رودبار که بعد زلزله همه خانواده از ترس یه جا جمع میشن...
بعد از سیل...
چرا مشخصاً جنگ؟
بگذریم
ممنون که وقت گذاشتید