معلّم زبان

رفته بودم داروخانه. منتظر بودم تا نفر جلویی که مرد هیکلی و کوتاه‌قدی بود، کارش تمام شود. ناگهان مردی داخل شد و بدون اینکه به کسی نگاه کند، گوشه‌ای ایستاد. باورکردنی نبود. آقای کمالی، معلّم زبان کلاس هفتمم بود. با اینکه هنوز جوان بود، تعدادی از موهایش سفید شده بودند. دودل بودم که به او سلام کنم یا نه؟ عاقبت دل را زدم به دریا و گفتم: «سلام آقای کمالی، حالتون چطوره؟» برگشت و مرا نگاه کرد. با لحنی خجالت‌زده و آرام گفت: «سلام ممنونم، شما خوبید؟» گفتم: «من جلالی‌ام، چند سال پیش دانش‌آموزتون بودم. شناختید؟» مکثی کرد و با لبخند گفت: «حالت چطوره؟» نمی‌دانم مرا یادش بود یا نه. گفتم:‌ «بازنشست شده‌اید؟» گفت: «نه هنوز مونده». ناگهان مرد جلویی رویش را برگرداند و به آقای کمالی گفت: «منو یادت هست؟ همکلاسی کلاس اوّلت بودم پسر». آقای کمالی درحالیکه هنوز خجالت می‌کشید،‌ رو به مرد هیکلی کرد و گفت: «شما؟» مرد گفت: «اسمم رحیمیه. یه بار با هم دعوا کردیم، بعدش با هم دوست شدیم. یادته؟» آقای کمالی گفت: «راستش نه». مرد هیکلی گفت: «عجب، مگه حافظه‌ت رو از دست دادی!» آقای کمالی گفت: «ببخشید». مرد گفت: «خدا ببخشه، حالا چیکار میکنی؟» از اینجا به بعد آقای کمالی و دوست قدیمی‌اش داشتند با هم صحبت می‌کردند و من داروهایم را گرفته بودم و از داروخانه بیرون آمدم. دوست داشتم بیشتر با آقای کمالی حرف بزنم امّا هم او خجالت می‌کشید، هم من. ای کاش اینقدر خجالتی نبودم.

علیرضا ۴ مرداد | ۰۲:۱۵ ۱۶۹ ۹ ۵
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar De sire
De sire
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۱۴
سلام
نتونستم آقای کمالی رو درک کنم ... یعنی درواقع نتونستم با کمک توصیفات شما، تصورش کنم
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۱۷
سلام و نور
به نظرتون متن چه چیزی کم داشت؟
avatar علی
علی
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۱۵
موقعیت مشابهی داشتم با معلمم بعد از ۳۰ سال. قدیم‌ها یلی بود و اکنون شکسته شده. دلم می‌خواست بغلش کنم، منم روم نشد!

خجالت کشیدن چیز خوبیه آقا :)
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۱۸
هوم، میفهمم. 

کجاش خوبه آخه:))
avatar De sire
De sire
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۲۴
اولش که گفتید «ناگهان» من توقع یه اتفاق خیلی خاص توی ذهنم بوجود اومد که تا پایان متن هم منتظرش بودم، بعد منتظر بودم یه توضیحی درباره آقای کمالی بدید که چرا انقد معذب و «یه جوری»ه، اگه قرار بود خجالتی بودن رو ازش بگیریم من به شخصه نگرفتم، بیشتر منتظر بودم بفهمم مشکل جدی ای که اینطوری ش کرده چیه، و با عبارات آخر متن، برام سوال شد که همچین آدم خجالتی ای چطوری ممکنه معلم باشه
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۱۵:۴۸
ممنون از راهنمایی‌تون، نکته خوبیه.

اگه شما بودید، چطور متن رو تمام می‌کردید؟
avatar علی
علی
۴ مرداد ۰۳، ۱۶:۰۰
بنظرم "خجالت" یعنی وسواس در رعایت حد و حدود. بدین لحاظ می‌تونه مفید باشه. در مقابل "پررویی" نفع شخصی داره، ولی ممکنه دیگران رو معذب کنه.

دیگه انتخاب با خودتونه :دی
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۱۶:۳۸
اگه خجالت صرفاً به معنای رعایت حدّ و حدود باشه، چیز بدی نیست. گاهی وقتا خجالت تبدیل میشه به «کوتاه اومدن» از یه کار خوب یا یه وظیفه. مثلاً احوالپرسی با یه دوست قدیمی. 
avatar SUKURU ( シ )
SUKURU ( シ )
۴ مرداد ۰۳، ۱۹:۴۸
والا متعجبم! کسی به من بگه آقای فلانی یعنی منو میشناسه و من باهاش حتما گرم می گیرم
این یارو مگه بند به آب داده که اینقدر گوشه موشه میره دیده نشه؟
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۲۳:۵۱
ما چه میدونیم تو ذهن و زندگی مردم چی میگذره:)
avatar حمیدرضا ‌‌‌
حمیدرضا ‌‌‌
۴ مرداد ۰۳، ۲۱:۴۲
کمالی چرا خجالتی بود؟
علیرضا avatar
علیرضا
۴ مرداد ۰۳، ۲۳:۵۰
نمیدونم راستش، من فقط نقل کردم.
avatar معتاد
معتاد
۵ مرداد ۰۳، ۱۴:۳۰
الان مسئله ی همه اینه که کمالی چرا خجالتی بود.
لطفا رسیدگی بشه.
علیرضا avatar
علیرضا
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۰۳
لابد از چایخانه حرم چایی ننوشیده که اینطوری شده.
avatar پسر انسان
پسر انسان
۶ مرداد ۰۳، ۱۷:۱۶
خدا به اقا کمالی رحم کنه
علیرضا avatar
علیرضا
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۰۳
بله:)
avatar آسـِ مون
آسـِ مون
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۳۶
من فکر کردم طرف توی تصادف حافظه اش رو از دست داده و هیچی یادش نمیاد
چنین حسی داشتم
علیرضا avatar
علیرضا
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۵۸
نه نه:)
خاطره بود.