یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

دیدارمون به قیامت رفیق...

من از خیلیا عکس می‌گیرم و نشونشون نمیدم...

گذاشتم واسه روز مبادا...

از لحظه آب‌خوردن، نمازخوندن، خوابیدن تو اتوبوس، سر کلاس موقع ارائه یا هر کار دیگه...

یه روز که وقتش برسه، وقتی چشمم بهشون بیفته تو خیابون، مدرسه، کافه، مسجد، کتابخونه یا هرجای دیگه، اون عکس قدیمی رو پیدا میکنم و بهش میگم مَشتی...

چه زود گذشت...

خنده‌ها، گریه‌ها، دویدنا...

نمیدونم واکنش طرف چیه...

شاید لبخند بزنه...

شاید بگه خب؟ بره پی کارش...

میدونم اگه محمّد بود و بعد بیست سال همدیگه رو می‌دیدیم، بغلم می‌کرد...

بس که مهربون بود...

یه عکسی ازش نگه داشته بودم تا روز مبادا...

پریده بود وسط آب، بازوها رو گرفته بود بالا و لبخند میزد...

یه دستش ماهیتابه‌ای بود که باهاش ما رو خیس می‌کرد...

نمی‌دونستم روز مبادای من واسه روزگار دو قرون هم نمی‌ارزه...

آخ محمّد...


یک: ممنون میشم برای شادی روح دوستم صلواتی عنایت کنید. 

دو: میدونم طرز نوشتارم تو این نوشته، شبیه یکی از عزیزان وبلاگ‌نویس شده. از ایشون عذر می‌خوام ولی حس کردم لازمه اینطور بنویسم، تا خودمو خالی کنم.