یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

اسم من علیرضاست، ولی می توانید «یاکریم» صدایم کنید!
+ دانشجوی آموزش ابتدایی از سال ۱۴۰۰
+ وبلاگ نویس از روز ازل

بایگانی
آخرین نظرات

۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

من یه کانال تلگرامی دارم که گاهی اوقات آنجا می نویسم...

هرچه اینجا جدّی و عصا قورت داده به نظر می رسم، آنجا سبک و صمیمی و بی مزه هستم!

دوست داشتید بیایید در خدمت باشیم؛

https://t.me/bemaaanad

  • علیرضا

مسئول هیئتمان از ما خواست که پوستر مراسم شب های قدر را برای مخاطبانمان بفرستیم. من هم این کار را در ایتا و تلگرام انجام دادم. یکی از کسانی که در تلگرام به من جواب داد، یک دوست قدیمی بود. ح. به شوخی نوشته بود: هنوز هم این اعتقادات را داری؟ بعد فیلمی از خودش فرستاده بود با یک من ریش، خوش تیپ مثل گذشته ها. وقتی بیشتر با همدیگر حرف زدیم و سر شوخی را باز کردیم، یادم آمد چقدر همدیگر را می شناسیم و از همدیگر دوریم. در سالهای راهنمایی، من و او عاشق فیلم های جکی چان بودیم. فن های او را روی همدیگر پیاده می کردیم. کنجی از دیوار مدرسه را انتخاب کرده بودیم و با سه بار پرش از آن می رفتیم بالا. یکبار توی حیاط خانه مان داشتیم مثل دو میمون مست با همدیگر مبارزه می کردیم که دیدم عقب عقب رفت و نمی‌توانست جلوی خنده اش را بگیرد. پنجره را نگاه کردم. پدرم داشت یواشکی از ما فیلم می گرفت.

ح نوشته بود: علیرضا، وقتی خاطراتمان را مرور می کنم، نزدیک است گریه کنم! یادش به خیر.

  • علیرضا

یکی از نکته های جالب مجلس روضه، حجم خنده ای است که از بعد تمام شدن آن و روشن شدن لامپ ها روی لب ها می نشیند... همه با هم خوش و بش می‌کنند، حال همدیگر‌ را می پرسند و رفاقت های تازه را طرح می ریزند... کجا می توان این همه صمیمیت و دوستی یافت، غیر از مسجد؟ غیر از هیئت؟

باخبران غمت، بی‌خبر از عالمند

  • علیرضا

اگر یک ویژگی مثبت در این شخصیت مزخرف من وجود داشته باشد، نام خانوادگی من است! آن را دوست دارم. طنینش را، خاص بودنش را، ترکیب قشنگش را. امشب که داشتم پیاده روی می کردم، به شبی فکر کردم که مادربزرگم همه ی ما را برای افطاری در خانه اش جمع کرده بود. من بودم و کلّی دخترعمو و پسرعمو که هر کدام نماینده ای از نام خانوادگی من بودند. به این فکر کردم که این اسم خانوادگی چقدر تکرار شده است. سر صف سربازی، سر سفره ی عقد، کنار تخت زایمان، لب مرز و درگیری با اشرار، در راه های طولانی و پر پیچ و خم یک لقمه حلال، پشت نیمکت کلاس. هر بار شخصی با صدای بلند این اسم را صدا زده و شخص دیگری جواب داده...

-خانم یا آقای گلرنگ...!

-بله بفرمایید، خودم هستم!

  • علیرضا

چند شب پیش خواب عجیبی دیدم. شاید هم صبح بود. خواب دیدم که فردی کارت شناسایی اش را درون مترو گم کرده بود و دنبالش می گشت. بعد از دو روز که پیدایش نکرد، از کارش اخراج شد و جایی دیگر مشغول به کار شد. در ادامه به طور اتفاقی کارت شناسایی اش رسید به دست من. بعد به طرز عجیبی به محل کار قبلی طرف رفتم و در آنجا که باجه هایی چوبی شبیه به پیش خوان فروش بلیط داشت، مشغول به کار شدم. کت و شلوار پسته ای تنم بود و هر را از بر تشخیص نمی دادم، تا اینکه از خواب بیدار شدم. دلم می خواهد آن مکان را پیدا کنم!

  • علیرضا

حرفه ای های عالم سینما می گویند که به جای دیدن فیلم های پراکنده از کارگردان های مختلف، فیلم های یک کارگردان را از اوّل تا آخر تماشا کنید. چه انتخابی بهتر از ابراهیم حاتمی کیا؟ عشق، انسان، ایمان، تردید، مظلومیت، هرچه که فکرش را بکنید، در فیلم های این مرد هست. ای کاش می توانستم بیشتر و دقیقتر بنویسم امّا اگر برای ماه رمضان می خواهید فیلم هایی را تماشا کنید، از دیده بان و مهاجر حاتمی کیا شروع کنید، بعد در ادامه می رسید به از کرخه تا راین، خاکستر سبز، برج مینو، آژانس شیشه ای، بوی پیراهن یوسف... بعضی از اینها شاید از لحاظ فرمی شاهکار نباشند، ولی تماشایشان عبادت است. لطفاً ملامتم نکنید. تأکید می کنم، با همین صراحت، عبادت!

  • علیرضا