شاعر بشوم یا نویسنده؟
زندگی مثل نگهداشتن ماهی است. تا به خود بیایی، لیز میخورد و از کف میرود! در این فرصت کوتاه که چند روز بیشتر نیست، باید برای یک عمر زندگی برنامهریزی کنیم. در چند ثانیه چگونه میشود نقشهی ابد را رسم کرد؟ ما ابد در پیش داریم، چند ثانیه بیشتر مهلت میخواهم!
در گروه بچههای دانشگاه از بس حرفهای ضدّدینی زدند که ماندن را جایز ندانستم. کاش فقط حرف بود! توهین و تمسخر بود. حالا دلم تنگ میشود و دوست دارم برگردم به آن گروه. غرورم اجازه نمیدهد. میگوید: «مرد سر حرفش میماند!»
درست است دلم با این مسیر نبود امّا چه کنم؟ آش کشک خاله است! بخوری همین است، نخوری همین است. بهتر نیست یک «یاعلی» بگویم و مرد و مردانه بروم جلو؟
روزهای خوب از راه نمیرسد. هرروز همین آش و همین کاسه است! ما هستیم که باید روزهای خوب را بسازیم. البته کار هرکسی نیست، گاو نر میخواهد و مرد کهن!
من با کنایهها بازی میکنم و جمله میسازم و چند سطر مینویسم. در هر صورت بهتر از سطرهای خالی است! سطرهای خالی بدجور توی چشم میزنند!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ هیچکدام. بعضی چیزها دست ما نیست! سرنوشت کاری با آدمها میکند که اسمورسم خودشان را فراموش کنند. چه شاعر باشند، چه نویسنده! مواظب باشیم این اسمها کار دستمان ندهد!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ من که میگویم هردو. برای خودت بنویس. هرچه میخواهد دل تنگت بگو. فارغ از اینکه چه درست است و چه نیست و گذشته از اینکه چه باید کرد و چه نباید، یادمان باشد که تنها وطن ما قلم است!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ من که میگویم بهجای اینکارها دو کلمه حرف حساب یاد بگیر. باید چیزی داشته باشی تا چیزی بنویسی. چه چیزی؟ مسئله این است!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ خاک بر سرت! این بچّهبازیها دیگر چیست؟ به فکر یک لقمه نان باش که خربزه آب است. مگر این همه شاعر و نویسنده چه گلی به سر خودشان گرفتهاند؟ کدامشان به ارج و قربی رسیده که تو دومیاش باشی؟
شاعر بشوم یا نویسنده؟ هیچکدام. کارگری یاد بگیر. آمدیم و هیچ تحفهای از آب در نیامدی. نمیخواهی گلیمت را از آب بکشی بیرون؟ کارگربودن از هیچینبودن که بهتر است. درآمدش حلال است، فقط کم است. بیشتر روزهایش هم تعطیل است!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ اشتباه نکن اخوی! قبل از هرچیز باید پرسید: «چگونه آدم بشوم؟» تو به پاسخ این سؤال محتاجتری تا حرفهای دیگر. اوّل برو آدم بشو. فکر کردی مثل آب خوردن است؟ دستکم یک عمر طول میکشد آدمشدن!
شاعر بشوم یا نویسنده؟ جهانگرد بشو. تا جهان را نبینی، تا آدمها و قصّهها و غصّههایشان را نشناسی، چه کوفتوزهرماری از قلمت حاصل میشود؟ با دو چشم باز در اطراف عالم بگرد. خودبهخود حالیات میشود.
شاعر بشوم یا نویسنده؟ نمیخواهد جهانگرد شوی! منّت بگذار و موی سر مبارک را اصلاح کن. گناه نکردیم که هرروز باید چهرهی همایونی را زیارت کنیم! سروصورتت را آب بکش! لباسهایت را جمعوجور کن، سرراه یک ماکارونی هم بگیر. نکند میخواهی با پول خودت بگیری؟ لازم نکرده! به حقوقت دست زدی، نزدی! ما هنوز دستمان به دهانمان میرسد. آن دو قران را الکی هپلیهپو نکن.
شاعر بشوم یا نویسنده؟ جدّیجدی داری معلم میشوی. هیچ انتظارش را نداشتم. معلّمبودن چه شکلی است؟ بلدی وسط جمع بایستی و سخنرانی کنی؟ بلدی بچّهها را ساکت کنی؟ بلدی ادای معلّمهای واقعی را دربیاری؟ خسته نمیشوی؟ آخر، درونگرا و معلّمی؟