یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

نه به خرید کتاب، تا اطلاع ثانوی!

يكشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۱۲ ق.ظ

۱. تازگی‌ها به بلوغی در خرید کتاب رسیده‌ام. شاید هم دارم می‌رسم. شعارم این است: «خواندن، به‌جای خریدن!» تا کتاب‌های قبلی‌ات را نخوانده‌ای، کتاب جدید نخر. امانت هم نگیر. مربوط است به همان عهدی که ماجرایش را خوانده‌اید. نوعی تحریم علیه کتاب‌های خارج از خانه. کتاب‌های داخلی از وقتی خبر این تحریم را شنیده‌اند، یکی‌یکی جلو می‌آیند و در حالیکه در جلد خود نمی‌گنجند، از من تمنّا می‌کنند که بخوانمشان! من هم قصد ندارم دلشان را بشکنم. حتّی امروز برای اوّلین بار در تاریخ زندگانی‌ام، دست‌خالی از کتابفروشی بیرون آمدم و در برابر تمام وسوسه‌های شیطان کاغذی ایستادگی کردم.

۲. یکی دو ماه از اینستا دور بودم و چه روزهای خوبی داشتم! یک بار دوست هم‌خوابگاهی‌ام -که خدا عقلش بدهد- گفت: «اینستا نداری؟» لحنش طوری بود که احساس عقب‌ماندگی بهم دست داد. وقتی گفتم: «نه» بیکار ننشست. از سر خیرخواهی برایم نصبش کرد و روزگارم را به هم زد. بعد از خواندن کتاب در ستایش سکوت تصمیم گرفتم بیشتر سکوت کنم. هرچند اگر این کتاب را نمی‌خواندم، باز هم موجود ساکتی بودم. در هر صورت، لایک‌کردن و استوری‌گذاشتن هم نوعی سروصداست. بنابراین بی‌آنکه با خودم کلنجار زیادی بروم، اینستا را از روی گوشی‌ام پاک کردم. می‌دانم که بارها این کار را کرده‌ام ولی پشیمان نیستم. فعلاً سکوت مهمتر است.

۳. حالا که این متن را ویرایش می‌کنم و می‌خواهم دکمه ذخیره را بزنم، فقط من بیدارم و اجنّه‌ای که منتظرند لامپ‌ها را خاموش کنم تا دخلم را بیاورند! باران هم از چند ساعت پیش بی‌وقفه می‌بارد. عصری پدر با هیجان می‌گفت: «خدا را شکر... خدا را شکر... جوی آب‌ها پر می‌شود». جوی آب نزدیک باغمان را می‌گفت. راستی چرا دوست ندارم موقعی که باران می‌بارد، بخوابم؟ دلم می‌خواهد همینطور بیدار باشم تا سحر و باران ببارد و ببارد و ببارد. خدایا شکرت.

نظرات  (۱۴)

دیگه وقتشه جزوه رو یه دور بخونم.
پاسخ:
امتحان ساعت هشته. الان ساعت سهه، سیه، سئه، سه است :/
پنج ساعتی وقت داریا.

پس شروع: رایانه ماشینی است کهههه... خر... پفف... خررر... پفففف...
پاسخ:
...
۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۵۵ میرزا مهدی
سلام چه موجی ایجاد شده بین بچه های بیان، هرکی پست میذاره خودش هم زیرش برای خودش نظر میذاره.
قدیما که ما این کار رو میکردیم بهمون میگفتن خُل . الان شده شِمایی از روشنفکری D:
{یه کمِش مزاح بود}
یه چند وقتی بود همسر اصرار میکرد بیا این تخت رو جابجا کنیم و از زیر پنجره برداریم. (خوب کی حال این کارارو داره؟) تصمیم بر این شد که من بخوام سمت پنجره. ساعت دو و خورده ای بیدارش کردم و گفتم بیا تخت رو جا بجا کنیم:))
نتیجه ی این جابجایی شد مواجهه با یه مشت کتابی که اردیبهشت ماه تو نمایشگاه کتاب خریده بودم و اصلا یادم هم نبود که دارمشون. هرچی فکر میکنم چرا گذاشته بودم زیر تخت و چرا یادم رفته بود، به نتیجه نمیرسم.
خلاصه که این هوای سرد، به جز پر شدن جوی آبِ باغ شما، برای من هم کتاب داشت/.
پاسخ:
سلام. خل بازی هم عالمی داره دیگه :))
چقدر خوب. خدا رو شکر. 
یاد مسابقه داستانک حاج قاسم افتادم و جایزه ای که گرفتم ازتون. همه اش رو دادم کتاب!
۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۵۶ زهرا بیت سیاح
منم تجربۀ این مدل تحریم رو دارم! اما باز ناتوان می‌شم و تسلیم وسوسه‌ها! و خب وقتی قراره باشه در یک حوزۀ خاصی تحقیق کنی و منابعت کم باشه، نمی‌تونی هم‌چنان به این تحریم‌ها ادامه بدی. انگیزۀ مطالعه انگاری می‌آد پایین! (وی بهانه ردیف می‌کند!)
منم از وقتی رسما فیلتر شد پاکش کردم و خلاص. اصلا زندگی‌ام تو این چند ماهه متحول شد:)))
مخصوصا وقتی صدای چک‌چک بارون از تو کانال کولر می‌ریزه تو سکوت اتاق!
پاسخ:
طبیعتاً وقتی منابع لازم باشه عذری باقی نمیمونه...
واقعاً‌ سمّ خالصه. عجیب اینکه مشتاقیم برای چشیدن این سم!

سلام علیکم
چه خوب «در جلد خود نمی‌گنجند»!
بارش پایدار ان شاء الله! خدا را شکر!
پاسخ:
سلام 
خوبی از شماست. سپاس :)
۲۵ دی ۰۱ ، ۱۲:۵۸ یاس ارغوانی🌱
میخواستم درباب کامنت گذاشتن نویسنده زیر پست خودش بگم دیدم میرزا مهدی زحمتش رو کشیدن.

یه حالت منم همنطور گونه‌ای نسبت به پست دارم. چقدر کتاب که نصفه خوندم و الان عذاب وجدان دارم.
پاسخ:
یه راهکار اینه که کتابهای متنوعی برای مطالعه داشته باشیم تا رغبتمون بیشتر بشه.
هرچند در نهایت برمیگردیم سراغ کتابهای داستانی!
@میرزامهدی
تو پست مدرنیته ارزشها و هنجارهای جامعه زیر سوال میرن. دیگه کسی بابت حفظ ارزش‌ها و پایبندی به اخلاقیات پدرانش ستایش نمیشه و اتفاقا بابت پیروی از گذشته سرزنش هم میشه. اینجا کسی که شهامت و جرئت شکستن هنجارها و ارائه‌ی خود متفاوتش رو داره لایق تشویق و افتخار و گرفتن مدال روشن‌فکریه

البته که از دید خودمون اینطوری نیستها
من شخصا خودم رو مثال بزنم. برای اولین بار پستی رو میخونم که نویسنده‌اش به خودش کامنت داده. برای منم عجیب میاد و به نظرم خل‌گونه است. اما واکنشم به این خل‌بازی؟ درکش میکنم. خودم هم بارها برام پیش اومده که دوست داشته باشم یه کاری انجام بدم که از نظر عموم خب بازی ‌بوده. ناهنجار بوده. نامطلوب جامعه بوده. پس درکش میکنم و بهش حق میدم.
یه قدم دیگه با خودم میگم اتفاقا کار باحالیه! بامزه است. به کسی هم که ضرر نمیرسونه که!
بعد یکم دیگه برام مایه افتخار میاد که ببین طرف چقدر نترسه که تونسته جلوی نظر دیگران وابسته و خودش باشه. کاش منم می‌تونستم
بعد می بینم عهههه حمایت هم میشه از طرف دیگران. هم‌نسل‌هام خوششون اومده. مقبولیت داره این کار. تو چشم دران هم بامزه و جالبه. پس منم انجامش میدم


نتیجه گیری اخلاقی هم میتونم از توش دربیارم ولی دیگه واقعا بیخیال 😂
۲۵ دی ۰۱ ، ۱۶:۴۰ میرزا مهدی
@میخک!
راستش هضم فرمایشتون سخت بود برام. فقط نتیجه اخلاقیش رو دریافت کردم 😂 اونم که گفتید بیخیال D:
۲۶ دی ۰۱ ، ۱۱:۵۳ بانوچـه ⠀
این عهد رو که اول کتابهایی که داریم رو بخونیم رو خیلیامون با خودمون بستیم ولی یه وقتایی به نتیجه نمیرسه. چون به نظر من نباید خیلی خودمون رو بابت اینکه چه کتابی رو بخونیم اذیت کنیم. در لحظه ممکنه با بعضی کتابا نتونیم ارتباط برقرار کنیم و با بعضی کتابا بتونیم. اگر کتابی رو در وقت مناسبش نخونیم حس بدی بهمون دست میده و ممکنه باعث بشه تا مدتها از کتاب خوندن فاصله بگیریم. شاید بهتره اینجور وقتها بریم سراغ کتاب جدید و در فرصتی مناسب برگردیم و یکی از کتابهای قدیمی رو بخونیم.
پاسخ:
چطور بفهمیم یه کتاب خوبه یا بد؟ گاهی چند صفحه از کتابی می‌خونیم و خوشمون نمیاد، ولی در ادامه می‌بینیم که اونقدرها هم بد نیست و رغبتمون به ادامه‌دادنش بیشتر‌ هم شده. کتابهای گوشه کتابخونه‌مون اغلب اینطوری هستن. در کل این عهد برای من نتیجه داد و باعث شد میزان مطالعه‌ام افزایش پیدا کنه، ولی قبول دارم که لذت خریدن کتاب جدید یه چیز دیگه است...
۲۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۴۶ یک مسلمان ...
کاش منم بلد بشم از این عهدا...
پاسخ:
برو عامو. برو ما رو دست ننداز :))
۲۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۵۳ یک مسلمان ...
جدی میگم عمو علیرضا
کلی کتاب نخونده دارم...باز کتاب که می بینم دست و پام شل میشه.
پاسخ:
خوش به حالت که برای کتاب دست و پات شل میشه و من برای...
۲۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۵۴ یک مسلمان ...
قالب وبلاگت هم خیلی خوشگل شده، دیگه دستش نزن :)
پاسخ:
جدّی؟ خدا رو شکر پس. میخواستم عوضش کنم آخه :)
۲۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۵۷ یک مسلمان ...
نه حاجی...ما کلا دست و پامون برای هر کوفتی شل میشه....
خلاصه به من غبطه نخور کلا.
پاسخ:
چرا عصبانی میشی حالا؟ به نظرم که خیلی هم جای غبطه خوردن داری :)
۲۸ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۹ در حوالی اریحا...
همین دو سه روز پیش بود که تقریبا یک کارتن از کتابامو به چرخه تولید کاغذ برگردوندم!
پاسخ:
ولی من همین دیشب عهدمو شکستم‌. غمگینم :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی