روزنوشت چهارم
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۱ ب.ظ
گفتم: «وَ یَکشُفُ نه! وَ یَکشِفُ.»
سبزی و ساطور را لحظهای رها کرد. نگاهم کرد و گفت: «وَ... یَک... شِ... فُ... .»
و به کارش برگشت.
«اَمّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السّوء.»
«آفرین مامان! از لحاظ عربی هم میشه مفردِ... امممممم... غایبِ مذکّر. آره. مفرد مذکّر غایب.»
«آره دردش به جونم، دعای مخصوص امام زمانه.»
- ۹۹/۰۷/۲۳
چه ظریف و لطیف بود...
احسنتم