روزنوشت چهارم
گفتم: «وَ یَکشُفُ نه! وَ یَکشِفُ.»
سبزی و ساطور را لحظهای رها کرد. نگاهم کرد و گفت: «وَ... یَک... شِ... فُ... .»
و به کارش برگشت.
«اَمّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السّوء.»
«آفرین مامان! از لحاظ عربی هم میشه مفردِ... امممممم... غایبِ مذکّر. آره. مفرد مذکّر غایب.»
«آره دردش به جونم، دعای مخصوص امام زمانه.»
چه ظریف و لطیف بود...
احسنتم
شکار سوژه ی خوبی داشتید ...
ناشی از دقته
خب خداروشکر که مفید بوده. من هم از نظرتان ممنونم. باعث شد جرقه ی یک کار خوب در ذهنم شکل بگیره که ان شاءالله به زودی ازش رونمایی میکنم.
ان شاءالله موفق باشید. باز اگر کمکی ازم ساخته باشه خوشحال میشم.
جالب و دلنشین بود.
باید از ابعادی بررسیش کنم. اگر همه جوره ببینم خوبه انجامش میدم اگر نه که هیچ...
راستش مقداری از جهت اینکه ممکنه سبب اختلاط محرم و نامحرم بشه نگرانم....
قشنگ بود ولی
من اون «فَ» رو «وَ» میخوندم در دعاهام 🤦🏻♂️
با اینکه تفاوت معنایی در ظاهر ایجاد نکنه اما به نظرم بازم خیلی فرق ایجاد میکنه
اما نمیدونم . این دعاها برای یک نفر میخوندم و جواب نداد . دیگه از اون موقع نخوندم :(