این هم از آن حرف‌هاست که...

گاهی وقت‌ها از سخنی که به دیگران گفته‌ام، پشیمان می‌شوم. عذاب‌وجدان می‌گیرم. ناخن‌هایم را می‌جوم و حرص می‌خورم. احساس می‌کنم کسی که آن حرف‌ها را از من شنیده، رنجیده‌خاطر شده است. احساسی مثل موریانه می‌افتد به جانم. ذرّه ذرّه‌ی وجودم را به دندان می‌کشد. 

تصمیم می‌گیرم که از آن شخص عذرخواهی کنم امّا قیدش را می‌زنم. شاید معذرت‌خواهی لازم نباشد. شاید آن فرد اصلاً از من نرنجیده باشد و این خودخوری‌ها بی‌دلیل باشد. شاید معذرت‌خواهی، کار را از این که هست بدتر کند و بین من و او دیواری استوارتر بکشد. شاید خیال کند که او را کم‌ظرفیت و زودرنج پنداشته‌ام. نه! هرطور که حساب کنی، معذرت‌خواهی زیادی هم نوعی از حماقت است.

معذرت‌خواهی را می‌بوسم و می‌گذارم کنار، امّا فکروخیال امانم نمی‌دهد‌. نکند از چشم او افتاده باشم؟ نکند مرا بی‌ادب فرض کرده باشد؟ او از درون من چه می‌داند؟ هیچکس از درون دیگران آگاه نیست. کاش صدای قلب‌های همدیگر را می‌شنیدیم. کاش به قلب‌های همدیگر دست می‌کشیدیم و گرم می‌شدیم به صفا و صمیمیتشان. کاش آدم‌ها بفهمند!

علیرضا ۱۷ ارديبهشت | ۴۸:۱۶ ۱۹۹ ۲ ۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar .. میخک..
.. میخک..
۱۸ ارديبهشت ۰۱، ۰۰:۱۴
من همونم که زیاد معذرت خواهی میکنه و از چشم میفته و صدای قلبش شنیده نمیشه و هیچکس به ناراحتی‌ش اهمیت نمیده و همیشه به کل دنیا بذهکاره
:/
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ ارديبهشت ۰۱، ۲۱:۲۰
ان‌شاءالله که بزهکار نباشید.
avatar آسـِ مون
آسـِ مون
۱۸ ارديبهشت ۰۱، ۰۹:۱۷
کاش می شد از چشم های آدم ها تا ته قلبشان را بخوانیم..
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ ارديبهشت ۰۱، ۲۱:۲۰
شاید بشود.
تمرین می‌خواهد!