یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

(تنها شعبه رسمی من)

یاکریـم

اسم من علیرضاست، ولی می توانید «یاکریم» صدایم کنید!
+ دانشجوی آموزش ابتدایی از سال ۱۴۰۰
+ وبلاگ نویس از روز ازل

بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

مادر گفته بود نه خیلی بزرگ باشد، نه خیلی کوچک. بعد از ظهر بود. بوی زهمی از ته مغازه به مشامم می‌خورد. آن طرف آجرچین، مرغ‌های سفید چاق و چلّه توی هم می‌لولیدند و دهانشان را از دانه پر می‌کردند، بی‌خبر از آنچه در انتظارشان بود. ‌پیرمرد که قدّی کوتاه و پوستی آفتاب‌سوخته داشت، تر و فرز از روی آجرچین پرید، سر مرغی را نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک، به دست گرفت و گفت: «می‌خواهی جلوی ماشینت سرش را ببرم؟ اصلاً ماشین آورده‌ای؟»

ماشین را نشانش دادم. از روی جدول پرید روی آسفالت و سر پرنده را جلوی سمند خواباند و با زانوهایش بدن او را فشار داد. مرغ سر می‌جنباند و انگار دنبال فریادرسی می‌گشت. پیرمرد چیزی زیر لب خواند و بعد بی‌معطلی چاقو را زیر گردن سفید حیوان گرفت و به نرمی برید. استخوان نداشت انگار. پرهای سفید مرغ آغشته شد به خون. چند ثانیه بعد انگار تازه یادش آمده بی‌سر شده، بال‌زدن آغاز کرد. بال می‌زد و اگر رهایش می‌کردی، سرش را می‌قاپید و در می‌رفت. تقلایش چندان دوام نیاورد و در نهایت پیرمرد سه انگشت خیسش را به سپر سمند زد تا جایش بماند. بلند شد و با همان عجله و این بار با لحنی مهربان گفت: «خیرش را ببینی». 

  • علیرضا

یک بار به دوستم گفتم که هیئت ها زیبایی شناسی خاصّی دارند. به عبارتی، هر جزئی از آن ها با دقّت انتخاب شده و ردّ پای هنر در جای جای آن پیداست. از سخنران گرفته که با فرمی هنری صحبت می کند، تا مدّاح که با آواز سنّتی ایرانی مستمعان را سر ذوق می آورد. کتیبه ها و پارچه هایی که در گوشه و کنار نصب شده اند، با خطاطی های ایرانی و اسلامی تزیین شده اند. حتّی چای روضه که ممکن است عطر خاصّی نداشته باشد و بارها در خانه شبیه آن را نوشیده باشیم، درون هیئت عطر و طعم دیگری پیدا می کند. انگار آنجا همه چیز جور دیگری است، مثل خود ما. 

  • علیرضا