یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۳، ۲۱:۵۹ - حمیدرضا ‌‌‌
    سلام :)

یک سفر چنددقیقه‌ای به جنوب

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ

دیشب رفته بودم جنوب. بندرعبّاس؟ بوشهر؟ بندر گناوه؟ آبادان؟ یادم نیست کجا امّا هر چه بود، جنوب بود. شهرشان آنقدر قشنگ بود که نگو! لباس‌های رنگی‌رنگی، درهای چوبی و دولنگه‌ای، کوچه‌های سقف‌دار و گچی. مثل یک شهر زیرزمینی بود. اسرار آمیز و خیالی!

قدم‌زنان به یک کوچه‌ی بُن‌بست رسیدم. دریچه‌ای روی دیوار بود. آن‌سوی دریچه، زنی با صورت آفتاب‌سوخته جلوی خانه‌اش نشسته بود. خسته بود و شاید هم غمگین. توی دریچه، چیزی توجّهم را جلب کرد. خدای من! باورتان می‌شود؟ یک دختر کوچولو با روسریِ جنوبیِ سفید! دخترک به من سلام کرد، صمیمی و شاد. دوست داشتم باهاش بیشتر حرف بزنم. تازگی‌ها سعی می‌کردم با بچّه‌ها خودمانی باشم تا در آینده معلّم موفّقی بشوم. نمی‌دانم به دخترک چی گفتم. ای کاش این شعر را برایش می‌خواندم: «دو چشم دارم، دو تا گوش، دماغ و دهن یه گردو!» 

دوست داشتم از آن دریچه عکس بگیرم امّا ترسیدم مرا با جاسوس اشتباه بگیرند!

  • علیرضا

خواب‌ها

سفر

نظرات  (۵)

وسوسه شدم منم خوابم رو بنویسم
صد در صد بی‌ربطه ولی مقایسه جالبی تو ذهنم ایجاد شد😂😂😂
پاسخ:
بنویسید حتماً. :)
مشتاق خوندنیم.
  • تار و پود √
  • با کی رفته بودی جنوب؟!
    پاسخ:
    با اهل و عیال و بچه مچّه‌های قدّ و نیم‌قد!
    مردم چه خوابا میبینن :"))))))))
    پاسخ:
    خواب چرت و پرت هم الی ماشاءالله می‌بینم! این یکی رو دوست داشتم ولی. :)
  • روناهی ^^
  • کاش منم چند دقیقه توی خواب برم جنوب، هر چند توی خیال من کلا جنوبم :)
    پاسخ:
    خیال که عالیه. با خیال میشه همه‌جا رفت. تبریک می‌گم بهتون. :)
  • محمد قاسم پور
  • بچه نشونه‌ی عمل صالحه. باید رشدش داد.
    پاسخ:
    چه برداشت متفاوتی!
    متشکرم، ان‌شاءالله.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی