گِل و نگار

خیّام نیشابوری در خاطراتش نوشته:

- دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار...

دی یعنی دیروز. می‌گوید که دیروز رفتم روغن ماشینم را عوض کنم، سرراه چشمم خورد به پیرمرد کوزه‌گر.

- بر پاره‌گلی لگد همی‌زد بسیار...

مُشتی گِل جمع کرده بود و روی آن جست‌و‌خیز می‌کرد. گفتم عجب پیریِ خُلی!

- وان گل به‌زبان حال با وی می‌گفت...

پاره‌گِل از رو نرفت. همانطور که له و له‌تر می‌شد، با لبخند به پیرمرد گفت:

- من همچو تو بوده‌ام مرا نیکو دار.

یعنی من هم زمانی آدم کلّه‌خری بوده‌ام، مثل تو! به چه می‌نازی؟ تو هم فردا یا پس‌فردا می‌میری و از خاک قبرت کوزه‌ها درست می‌کنند.

هرجا که قدم نَهی تو بر روی زمین

آن مردمکِ چشمِ نگاری بوده است...

علیرضا ۱۹ خرداد | ۴۴:۱۵ ۱۷۲ ۲ ۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar محمد هادی بیات
محمد هادی بیات
۱۹ خرداد ۰۰، ۱۵:۵۰

از این زاویۀ دیدها خیلی خوشم میاد...

علیرضا avatar
علیرضا
۲۴ خرداد ۰۰، ۱۲:۴۶
خوشحالم که پسندیدید.
یه تمرینه برای پیوندزدن بزرگان ادب فارسی به زمانه‌ی فعلی. :)
avatar زری ...
زری ...
۱۹ خرداد ۰۰، ۱۹:۱۳

عذاب وجدان پاگذاشتن روی خاک مارا در بر گرفت :")

XD

علیرضا avatar
علیرضا
۲۴ خرداد ۰۰، ۱۲:۵۵
عجب وجدانی!
انصافاً خود خیام هم اینقدر جوگیر نشد. :/