پنح کیلومتر تا پایان

شب بود. داشتیم از کرمانشاه بر می گشتیم. کم کم به ایوان نزدیک شدیم. بغل خیابان، تابلوی سبزی را دیدم که رویش نوشته بود: ایوان-پنج کیلومتر. در فکر فرو رفتم. چقدر زود همه چیز گذشت! در کرمانشاه، غرق در روزمرگی ها بودم و بی خیال سرانجام کار. تا چشم روی هم بگذاریم، جاده ی عمر هم به سرانجام می رسد.‌‌..

 

علیرضا ۱۴ آذر | ۰۵:۰۸ ۱۴۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی