هم‌صحبتی با خانم برونته

توی قفسه پدرم کتابی بود با جلدی کهنه که هیچوقت رغبت نمی‌کردم آن را بخوانم. روی جلد کتاب تصویر مرد و زنی شیک‌پوش از انگلستان قرن هیجدهم نقش بسته بود که قلب قرمزی پشت‌سرشان نقاشی شده بود. بیشتر از آنکه طرح جلدش باعث این اتفاق شود، ترجمه‌ی عصاقورت‌داده صفحات اوّلش مانع خواندنش می‌شد. امروز نمی‌دانم چرا هوس کردم که بعد از سال‌ها یک‌نفس همه‌ی کتاب را بخوانم و تا شب این کار را کردم. بارها این فکر به سرم زد که کتاب را از وسط پاره کنم، به خاطر اعمالی که یکی از شخصیت‌ها انجام میداد! باید بخوانید، تا بفهمید چه می‌گویم. امّا هنر نویسنده آنجا خودش را نشان میدهد که نمی‌توانی شخصیت های بد را هم خیلی سرزنش کنی، چون اگر جای او بودی ممکن بود همین وضعیت برای خودت پیش بیاید. انتقام گرفتن همیشه خوشایند است امّا میوه‌ی آن خوردنی نیست. شما چه فکر می‌کنید؟

+ نام کتاب «بلندی‌های بادگیر» است،‌ امّا من به دلایلی نام دیگر آن را ترجیح میدهم: عشق هرگز نمی‌میرد!

علیرضا ۲۸ مرداد | ۲۰:۲۲ ۱۶۹ ۱۰ ۱۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar حمیدرضا ‌‌‌
حمیدرضا ‌‌‌
۲۸ مرداد ۰۳، ۲۲:۵۲
همیشه موقع سرزنش کسی به این فکر می‌کنم ممکن بود یا ممکنه و یا ممکن خواهد بود که خودم هم همون کار رو انجام بدم. پس دیگه سرزنش برای چیه!؟ نمی‌گم سرزنش نباید باشه، ولی واقعا خیلی حساسه...
علیرضا avatar
علیرضا
۲۹ مرداد ۰۳، ۱۶:۰۵
احسنت حاجی.
avatar حمیدرضا ‌‌‌
حمیدرضا ‌‌‌
۲۸ مرداد ۰۳، ۲۲:۵۳
حیف که کلی کتاب نخونده دارم! یه سر دارم و هزار کتاب 😂 وگرنه اینم میخریدم می‌خوندم...
علیرضا avatar
علیرضا
۲۹ مرداد ۰۳، ۱۶:۰۵
من افتادم به جون قفسه‌هام!
تا آخر تابستون یا من دخلشونو میارم، یا اونا دخل منو :(
avatar هِـ ‌‌‌‌‌‌‌‌ـنار
هِـ ‌‌‌‌‌‌‌‌ـنار
۲۹ مرداد ۰۳، ۰۰:۴۴
یه چیزی رو که از این کتاب خیلی دوست داشتم همین بود. هر رفتاری از هر شخصیتی سر می‌زد، همین خانم برونته بهت دلیلشم نشون می‌داد و می‌تونستی تشخیص بدی هر رفتاری، ریشه توی کدوم اتفاق گذشته داره. برای همین با خیال راحت نمی‌تونستی قضاوت کنی :)
علیرضا avatar
علیرضا
۲۹ مرداد ۰۳، ۱۶:۰۵
دقیقاً!
ولی باز هم دلیل نمیشد که هیتکلیف اینقدر پست باشه:/
avatar علی
علی
۲۹ مرداد ۰۳، ۱۰:۰۱
چند مترجم دیگه هم با نام شما موافقند.
علیرضا avatar
علیرضا
۲۹ مرداد ۰۳، ۱۶:۰۵
:)
avatar عین الف
عین الف
۳۰ مرداد ۰۳، ۱۳:۴۳
سلام علیکم
چند سال پیش یکی از دوستان این کتاب را به من هدیه داده است و هنوز نخوانده در کتابخانه مانده است. شاید، همین مطلب شما محرکی شود برای مطالعه‌ی این کتاب.
علیرضا avatar
علیرضا
۳۰ مرداد ۰۳، ۱۴:۳۵
سلام
به نظرم یه صبح جمعه شروعش کنید تا شب. کتابیه که حرص آدمو درمیاره!
avatar جواد انبارداران
جواد انبارداران
۳۰ مرداد ۰۳، ۱۷:۵۶
جرش می‌دادی کار درست با کتاب‌ها همین است
علیرضا avatar
علیرضا
۳۰ مرداد ۰۳، ۱۸:۱۷
حیفم اومد، ارزش نوستالژی داشت خود کتاب:))
avatar جودی!  --
جودی! --
۳۱ مرداد ۰۳، ۲۰:۱۶
خب همین ناملایم بودن شخصیت ها کمی آزار دهنده بود... هرچند قابل قیاس نیستن باهم ولی به شخصه،شخصیت های رمان سال های وبا رو بیشتر میپسندم

اگر جای هیتکلیف بودم چطور فکر می کردم؟ انتقام نه به اون شکل اما یه وقتایی نمیشه سکوت کرد...حداقل اون حجم از خشم و اندوه و ناباوری رو باید به شکلی بروز داد تا حداقل از درون آدمو از هم نپاشه
علیرضا avatar
علیرضا
۳۱ مرداد ۰۳، ۲۳:۰۰
آره آزاردهنده بود واقعاً. این همه شرارت رو میدیدی و کاری از دستت برنمی‌اومد:/
عشق سال‌های وبا رو نخوندم، رمان خوبیه؟ در حدّ صد سال تنهایی هست؟

اصلاً ورود هیتکلیف به خونواده ارنشادها از همون اوّل اشتباه بود. باید میذاشتن تو گرسنگی تلف بشه!

avatar جودی!  --
جودی! --
۳۱ مرداد ۰۳، ۲۳:۵۲
سلیقه ایه واقعا شاید شما از اون مخاطب هایی باشید که بپسندید شاید هم نه ولی به نظرم از صدسال تنهایی خیلی ضعیف تره...نسخه ی اصلیش پر از بی اخلاقیه و خیلی زیاده گویی داره
من نسخه ی با حذفیاتش رو خوندم و عمیقأ لذت بردم و به تنم چسبید

هیتکلیف هم به نوبه ی خودش مظلوم واقع شد یه جاهایی...

علیرضا avatar
علیرضا
۱ شهریور ۰۳، ۰۰:۴۴
خوش به حالتون که این همه رو مطالعه کردین. حیف که کتاب نخونده زیاد دارم، وگرنه بعد از خوندن صد سال تنهایی میرفتم سراغ سال های وبا.

نمیتونم درکش کنم. سر همون قضیه که کاترین با ادگار ازدواج کرد؟
avatar جودی!  --
جودی! --
۱۸ شهریور ۰۳، ۰۰:۵۰
خوش به حال شما که همچنان در حال مطالعه و نوشتنید...
خب آره خیلی ظلم بود بالاخره...
علیرضا avatar
علیرضا
۱۸ شهریور ۰۳، ۱۱:۴۷
نه واقعاً اونطور هم نیست، مدّتیه قفلی زدم رو فیلم:)

آره خب، راست میگین.
avatar 어씨예 ❄♒
어씨예 ❄♒
۲۲ بهمن ۰۳، ۲۱:۳۷
فیلمش هم قشنگه . از حق نگذریم دختره هم خیلی خورده شیشه داشت . هیتکلیف بدبخت بود .
علیرضا avatar
علیرضا
۲۴ بهمن ۰۳، ۱۲:۰۰
هیتکلیف بدبخت بود؟! بابا هیتکلیف رو از سرما آورده بودن تو خونه گرم، بهش جا و غذا داده بودن، زیادی پررو شده بود.