فیلم «پارک ژوراسیک» چه رفتاری را در برابر طبیعت پیشنهاد می دهد؟
سینما و ادبیّات به طور ذاتی کهنه نمی شوند. هر اثری در این دو قالب اگر اصولی و با دقّت فراوان ساخته شود ماندگار خواهد شد. فیلم پارک ژوراسیک به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، درست همینگونه است. این فیلم در دهه پایانی قرن بیستم ساخته شده امّا از نظر تعلیق و هیجان با فیلم های پرخرج امروزی برابری می کند. هنر کارگردانی اسپیلبرگ اینجاها خودش را نشان می دهد که پس از گذشت چند دهه و ساختن چندین فیلم فرعی با نام های ژوراسیک از فیلمسازان گوناگون هنوز هم نسخه ی آقای اسپیلبرگ صدرنشین این فهرست است.
ماجرای این فیلم درباره ی سرمایه داری جاه طلب است که در پی زنده کردن دایناسورهاست تا از این طریق درآمد کلانی را به جیب بزند. او موفق به این کار می شود امّا نمی تواند این موفقیت را حفظ کند؛ در نتیجه این کار هم مثل خیلی از کارهای بشر که از زیاده خواهی و طمع او سرچشمه گرفته است، خرابی های وحشتناکی به بار می آورد. یکی از جملات به یاد ماندنی این فیلم از زبان شخصیت یانی نقل می شود با مضمونی شبیه به این: «شما نمی توانید طبیعت را کنترل کنید، چون او راه خودش را می رود».
در واقع سرنوشت شخصیت های فیلم به رفتار آنها در قبال طبیعت بستگی دارد. ترسیدن و شجاعت بیش از حد دو روی یک سکه اند که به تباهی انسان منجر می شوند. برای مثال، یکی از شخصیت ها برای حفظ جانش حاضر شد پای روی وجدانش بگذارد و کودکان را در برابر دایناسور تنها رها کند. در نهایت هم طعمه دایناسور شد. یک شخصیت دیگر هم در تلاش برای کشتن یک دایناسور برآمد، او هم جان به در نبرد. در نهایت دکتر گرنت و همراهانش زنده ماندند که در عین نترس بودن و شجاعت داشتن، راه همزیستی با آن موجودات غول پیکر را در پیش گرفتند.
شاید بهتر است اینگونه فکر کنیم، مسئله ی امروز جهان کشف داده های جدید نیست. دانشمندان هر چقدر هم در مرزهای علم پیشروی کنند و دریچه های جدیدتری به روی بشریت بگشایند، نمی توانند به تنهایی ضامن سعادت ما بشوند. شاید لازم باشد قدرتی فراتر از «علم» با آن همراه شود و مثل یک فرد دلسوز، او را راهنمایی کند. شما این قدرت یا مفهوم را چه می نامید؟
در جواب سؤال اخر
اگه انسان به یه موجود بالاتر و یه حقیقت بالاتر از خودش وصل بشه اونوقت میتونه از پس منِ درونش بر بیاد و به تعادل و در نتیجه سعادت برسونش
ذات ادم اینطوریه که فکر میکنه که با قدرت خودش و علم خودش به همه چیز برسه
برا همینه که همیشه وقتی به توانایی خودش اتکا میکنه شکست میخوره. چون خودش یعنی فقط جسم و مادیات و فیزیک
اما وقتی به یه موجود متافیزیکی و ماورائی وصل بشه میتونه جنبه ی دیگه ی قضیه رو هم ببینه. حتی میتونه ببینه خودش از جسمی که هست خیلی فراتره
موجودی بالا تر از خدا سراغ دارید؟!
( خیلی قلمبه سلمبه حس کردم توضیح دادم ولی خواستم بگم تا خدا نباشه ادم همیشه به بن بست میخوره:)) )
جنگ
رو گذاشت
وجای آدم پولدار جهان اول رو گذاشت
و جای اون بچه ها خاورمیانه رو گذاشت
و جای دکتر گرنت و همراهش دلش خواست جمهوری اسلامی ایران را بگذارد اما
نتوانست.
فداکاری کافی نیست
منفعت طلبی همیشه کامروا نیست
و عافیت طلبی هم مساوی در امان ماندن نیست
سوالت را تکرار می کنم
آن
چیز کافی و کامروا و درست
چیست؟
اما ایمانی که اینجا این طوری معرفی می کنی
یه چیز پر محتوا تریه نسبت به ایمانهایی که قبل از این موقعیت خطیر
موقعیت مواجهه با تیرکس و جنگ و ....
می شناختم!
میدان را خالی نکرده و مانده تا مساله رو حل کنه در حالیکه مطمئن هم نیست داشته هاش برای این مساله کافیه یا نه، حتی مطمئن نیست جان به در می بره یا نه
خیلی با ایمان قبل از این فرق داره.
چون نمی دونم چه فرقی داره و احتمالا تا خودم توی موقعیت قرار نگیرم هم نخواهم فهمید
کلی گفتم
پر محتوا تره
ایمان بعد از خطر کردن و استقامت و جنگ .
اصلابه طور کلی
نه تنها
ایمانها بعد و قبل جنگ با هم فرق دارند
علم ها، تجربه ها، رذالت ها و فضیلتها هم قبل و بعد جنگ با هم فرق دارند...
جهان بعد از ماجراهای هفت اکتبر با جهان قبلش فرق داره. خیلی زیاد