من یک معلّم هستم
میخواهم یک اعتراف کوچک بکنم: من هیچوقت دوست نداشتم معلّم بشوم، چون میترسیدم. از ایستادن جلوی بقیه میترسیدم. از اینکه مبادا صدایم بلرزد یا چیزی را اشتباه بگویم. من از کارهای تنهایی و فردی بیشتر خوشم میآمد تا شغلهایی که نیازمند توجّه و تعامل است. امّا قانون نانوشتهای در دنیا هست که از هرچه بگریزی، در نهایت به آن باز خواهی گشت. من از میان تمام چیزی شدنها، «آموزگار» شدم. حالا هرچند ترسهایم سر جای خودش هست امّا در کنارش ایمان هم اضافه شده، ایمانی که به خودم و تواناییهایم دارم. من بر این باورم که معلّم واقعی همیشه در پی آموختن است، حتّی هنگام تدریس!
فرسته؟
این جمله رو خیلی قبول دارم و تجربه اش کردم :« من بر این باورم که معلّم واقعی همیشه در پی آموختن است، حتّی هنگام تدریس!»... زاویه دید متفاوت بچه ها گاهی خیلی جالبه:)... هر چقدر بلد باشی بازم چیزای جدیدی هست...
موفق باشید.
شاید حکمتی ست....