من که هرآنچه داشتم، اوّل ره گذاشتم...*
شنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۰۸ ق.ظ
باید میدانستم که دلکندن به این راحتیها نیست. باید میدانستم که وقت جدایی، تکههایی از غرور و عاطفهات را برای همیشه از دست خواهی داد و از این پس، هیچ چیز سر جایش نخواهد بود. آری... زودتر از اینها باید میدانستم تا وارد این بازی خطرناک نمیشدم و دلم را دودستی تقدیم نمیکردم. حالا جواب غرور شکستهام را کی میدهد؟ حالا با دلی که نیست، چگونه بسازم و دم نزنم؟
خدایا تو شاهدی که قصدم از این ماجرا اوّل و آخر تو بودی. کسی را از تو طلب کردم که چند سر و گردن از من بالاتر باشد و به تو نزدیکتر. صلاح ندانستی... نشد. راضیام به رضای تو. شکر بابت داده و ندادهات. آرامم کن به آوای دلنشین اجابتت.
* من که هرآنچه داشتم اوّل ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
(محمّدعلی بهمنی)
که عشق، ماهِ بلندِ من، ورای دست رسیدن بود