من چگونه گم شدم؟

دیگر سعی نمی کنم ادبی بنویسم. همینطور که هست، خوب است. فردا صبح باید زود بیدار شوم، حمام کنم، ماشینمان را روشن کنم و بروم شهری دیگر. از سرپایینی ها و سربالایی ها بگذرم، از روی جادّه های آسفالت نشده، جایی در کنار درخت ها ماشینم را پارک کنم، گوشی ام را جا بگذارم، از میان بچه هایی که سال دیگر نمی بینمشان، بگذرم، روی صندلی خودم بنشینم و خودکارم را درآورم، روی کاغذ مراقب امتحانی امضا کنم. یک امتحان دیگر. یک سال تحصیلی دیگر. دلم می خواهد... کسی نگه دارد... دلم می خواهد پیاده شوم... 



+ عنوان از قیصر امین پور
علیرضا ۲۹ دی | ۳۸:۰۰ ۸۲ ۱ ۵
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar هیپنو تیک
هیپنو تیک
۲۹ دی ۰۳، ۰۲:۲۱
دلم می خواهد کسی نگهم دارد و بگوید پیاده نشو ...
بعد یک فلاکس چای تازه دم در بیاورد و بگوید:
از حالا یک قند دیگر
علیرضا avatar
علیرضا
۱ بهمن ۰۳، ۲۳:۴۶
چه قشنگ