فقیر کسیست که سهمی از واژهها ندارد!
اجازه بده اعتراف کنم: هرگاه میگویم «میخواهم ساده بنویسم» یا «استعداد ادبی ندارم» خیلی راست نگفتهام. نه راست راست، نه دروغ دروغ. ما هروقت که متن نهچندان زیبایی مینویسیم، دم از سادگی میزنیم و چندتا آرایهی ادبی را هم یواشکی در کلاممان میگنجانیم. حاشا و کلّا!
محبوب من! با تو ساده سخن میگویم امّا چند آرایهی ادبی را هم مهمان نوشتهام میکنم. من نه سادهی ساده مینویسم، نه شاهکار شاهکار. ببخش اگر حرفهایم خیلی معمولی نیست و ببخش اگر پیچیده و ادبی نیست!
راستش را بگویم؟ نگاه تو جاذبهای دارد که قلبم را از جا میکند؛ مثل نور ماه و جزرومد دریا. همانقدر بیتابانه، همانقدر ناممکن.
نگاهت را از من دریغ نکن. قلب من میایستد. دریا بدون جزرومد عشق مرداب است. مرده است. نگاه تو شراب زندگانیست. جرعهای از چشمهایت را چند میفروشی؟ جان ناقابلم را میپذیری؟