یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۳، ۲۱:۵۹ - حمیدرضا ‌‌‌
    سلام :)

عیدتون مبارک خلاصه

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۰ ق.ظ
۱۱. از اون وقتا که همینجور زل می زنی به صفحه لپ تاپ چند کلمه تایپ می کنی دلت نمیاد و دوباره پاک می کنی بیشتر از اینکه بنویسی فقط پاک می کنی یه کلمه یه جمله به اندازه یه صفحه و یه کتاب کامل پاک می کنی.

۱۲. یه بار که وبلاگمو باز کردم به این فکر کردم که چقدر روزانه نویسیم کمه. چقدر من تو وبلاگم نیستم. چقدر کمرنگم. تو این یه سال اتفاقات زیادی برام افتاده و جاهای زیادی رفتم و آدمای زیادی دیدم احتمالا ولی اینکه چرا چیزی درباره شون ننوشتم معلوم نیست. تو این یه سال پدربزرگم از دنیا رفت. دوتا پسرخاله برام اومد (فعل اومد تو ذوقم می خوره. یه فعل بهتری باید بذارم جاش ولی نمی دونم چه فعلی). یکیشون درواقع پسر دخترخاله امه و چند ماه زودتر به دنیا اومد. دومیشون پسر یکی از خاله هامه که بعد از سالهای سال چشم انتظاری، خدا نصیبشون کرده. جوری بود که تصور بچه دار شدن این خاله ام رو توی قسمت محالات طبقه بندی کرده بودم و حالا که یادم میاد خاله ام بچه دار شده، انگار یه غیرممکنی رو دیدم که ممکن شده. 

۱۳. تو سال ۱۴۰۱ (که هنوز هم بهش میگم ۱۴۰۰. اصلا سال ۱۴۰۰ رو کی یادشه؟ هیچ تصویری ازش ندارم. حالا که نه ۱۳۹۹ و ۱۳۹۸ فول اچ دی جلوی چشممن!) لپ تاپ خریدم. با قسط هیجده ماهه. هر قسط یه میلیون و پونصد. از جیب خودم. همه اش می گفتم که بشه یه لپ تاپ بخرم تا باهاش برنامه نویسی کنم، کار گرافیکی کنم،‌ انیمیشن بسازم،‌ کد بزنم،‌ پوستر دربیارم، چیزمیز بنویسم، داستان بنویسم و خلاصه اونقدر ازش کار بکشم که پول قسطهاش دربیاد. بعد میلیونر بشم. بعد برم سفرهای خارجی. اول ژاپن. بعد دور ایران رو بگردم. بعد دور جهان رو. با این فکر و خیالات خدا یه لپ تاپ بهم انداخت از آسمون. نه تنها به اون فکر و خیالات نرسیدم که باید بگم تا اینجای کار، استفاده ای که از آینه دستشویی کردم بیشتر از استفاده ای بوده که از لپ تاپ کردم.

۱۴. گفته بودم این عید به هیچکس تبریک نمیگم و واسه هیچکس پیام تبریک نمی فرستم. سر قولم هم بودم تا لحظه سال تحویل. توپ سال جدید رو که زدن، از جا پریدم و گفتم فقط به دوست نزدیکم پیام میدم و فلانی. یه فلانی دیگه هم بود که به اونم پیام دادم. بعد که دیدم به فلانی و فلانی پیام دادم، چرا فلانی و فلانی و فلانی بی پیام بمونن؟ بعد فلانی و فلانی و فلانی و فلانی هم اخم کردن و گفتن به همه پیام تبریک میدی به ما نمیدی؟ مگه ما چه هیزم تری بهت فروختیم؟‌ گفتم حالا ناراحتی نداره که بیا اینم برای شما. بعد دیدم عه، تا به خودم بیام دیدم به هفتصد میلیون آدم پیام تبریک فرستادم و گوشیم دیگه مخاطب نداره. رفتم سراغ گوشی بابام. مخاطبان اون تموم شد، گوشی مامانم رو برداشتم. بعد گوشی خواهرم ولی چون مخاطبهاش همه دختر بودن بیخیال این یکی شدم. بعد رفتم در و همسایه بهشون تبریک گفتم و یواشکی پرسیدم: میگم مخاطبای گوشی من... و هنوز جمله ام تموم نشده بود که تا ته مطلبو گرفت و جستی زد و یه سبد گوشی آورد و گفت:‌ اینا گوشیای ما و همه همسایه هاست. خودم جمعشون کردم. بیا حالشو ببر. خلاصه شادی کنان جعبه مخاطبان رو برداشتیم و نشستیم به پیام دادن و حالا پیام نده کی پیام بده. عیدتون مبارک خلاصه.
  • علیرضا

خیلی روزانه

نظرات  (۳)

  • مهرشاد جعفری فراهانی
  • آقا عید شما هم مبارک :))
    پاسخ:
    آقا ارادت :))
    عیدتون مبارک :)
    پاسخ:
    ممنون، همچنین :)
    آقا ما چشم مون به ابن در خشک شد. نمی خوای حرفی از خواستگاری و تفاهم و اینا بزنی 😅
    سال جدید که مبارک - ماه رمضون هم که مبارک - دل بده له این مبارکا
    پاسخ:
    عزیزم :)
    همونی بود که گفتم. فعلاً که سهم ما شده نرسیدن و دلتنگی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی