یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

سوال‌هایی که به نرفتن فرا می‌خوانند

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۵۸ ب.ظ

از رفتن به ایلام برای دیدن محمد طلوعی منصرف شدم. نه به طور کامل ولی بگویی نگویی به ماندن و نوشتن متنی که قرار بود تا آخر امروز آماده کنم، رضایت داده‌ام. همه چیز با تماس پدرم عوض شد. گفتم: می‌خواهم بروم پیش نویسنده‌ای که قصد دارد کتاب جدیدش را در ایلام امضا کند. با تعارفی پدرانه گفت: تو که خودت نویسنده‌ای، چه نیازی داری به این کارها؟ البته تعریف من و پدرم از نویسنده فرسنگ‌ها با هم فرق می‌کند. در نگاه پدرم هرکسی که قلم به دست بگیرد و چند تا کلمه را پشت هم ردیف کند، برازنده‌ی عنوان نویسنده است. همین حرف ساده‌انگارانه‌ی پدرم مثل پتک بر سرم زده شد و باعث شد لحظه‌ای مکث کنم و از خودم بپرسم چرا؟ چرا باید بروم پیش فلانی که کتابی نوشته و قرار است کتابش را امضا کند؟ نیم‌ساعت در راه بودن و پول تاکسی را دادن، ارزشش را دارد؟ غیر از چندتا امضا و عکس یادگاری، چه ارمغان دیگری از این رفت و بازگشت خواهم داشت؟‌ این سوال‌ها را به راحتی نمی‌توانستم بیندازم دور و در عین حال، جواب قانع‌کننده‌ای نداشتم. هنوز ته دلم برای دیدن محمد طلوعی و خریدن کتاب تازه‌اش ذوق‌زده‌ام ولی نه مثل بار اول. شاید صلاح در این باشد که بمانم و به متنی که باید بنویسم فکر کنم.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۱

نظرات  (۶)

یعنی کتاب این نویسنده رو خریدی و قراره برات امضا کنه؟
چه جالب تا حالا همچین اتفاقی رو نشنیده و ندیده بودم داخل ایران :)

اما اگه من جات باشم یک بار رو حداقل می‌رم و انجام می‌دم. تجربه کردن یک چیزی بهتر از تجربه نکردنشه. می‌شه حالا زمان از دست رفته رو هم یک جوری مدیریت کرد؛ نه؟
پاسخ:
نه هنوز نخریده بودم. قرار بود تو کتاب اردیبهشت ایلام از کتاب جدیدش رونمایی کنه و با امضا بفروشه. راستشو بخوای اینکه صرفاً امضاش رو داشته باشم برام کافی نبود ولی اگه می گفتن ده یا بیست درصد تخفیف میدیم با کله می رفتم :))
چطور نشنیدی حاجی؟ خود من سه تا کتاب دارم با امضای نویسنده شون. یکی مال احسان رضاییه و دوتا هم مال خسرو باباخانی. البته از نزدیک شاهد امضا کردن نبودم و برام ارسالش کردن.

آره، بد نبود اگه می رفتم...
:)
شاید چون خیلی پیگیرش نیستم :)

اشکال نداره
دفعه‌ی بعدی :)

کِی بیایم کتابای امضا شده‌ی خودت رو بگیریم؟ 😁
پاسخ:
ایشالله به وقتش برات پست میکنم :))
۲۱ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۸ پرستوی عاشق
توی تهران که واقعاً نیم ساعت چیزی نیست یه مسیر خیلی معمولیه .
خوبه آدم بسنجه که ارزش هر کاری چقدره و به میزان هزینه های مادی و معنویش می ارزه یا نه اما گاهی هم آدم بعضی کارهای بی ضرر فاحش رو برای دلش اگه انجام بده بد نیست. جوانی فرصت خوبی برای کسب یه سری تجارب و خاطره س
پاسخ:
حالا که فکرش رو میکنم باید میرفتم! حماقت کردم که نرفتم...
جالبه ...
من قبلا وقتی نوجوون بودم کتابای داستان کوتاه و شعر نویسنده ها و شاعر های ایرانی رو میخریدم می خوندم.
ولی الان خیلی شاخکام حساس هستن سختگیرم خیلی خیلی ...
پاسخ:
خیلی هم خوب! اسم اون نویسنده‌ها یادت نیست؟
اتفاقاً نویسنده ی ایرانی شاخص کم نداریم، مخصوصاً تو حوزه نوجوان که این اسامی معروفند: فرهاد حسن زاده، هوشنگ مرادی کرمانی، جمشید خانیان، فریبا کلهر.

۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۳۳ حمیدرضا ‌‌‌
امسال من هم یک کتاب امضا شده از بیژن عبدالکریمی گرفتم. خسرو باباخانی من رو به آغوش کشید. ولی به قول تو یکسری سوالات هست که باید پرسید و جواب داد. یکسری مسئولیت‌ها در قبال کارهایی که انجام می‌دیم.
پاسخ:
آره، اطّلاع دارم.
خسرو باباخانی یه کتابی داشت به اسم مثل دست‌های مادرم. یه جلدش تو کتابخونه شهرمون هست ولی برای خریدندش هرچی تو اینترنت گشتم، پیدا نشد که نشد. باهاش در ارتباط نیستی؟ 
۲۳ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۴ حمیدرضا ‌‌‌
اینستاگرام داره و فعاله. دایرکت بدی احتمالا جواب بده...
پاسخ:
جواب داد. گفت تا پایان شهریور جلد جدیدش چاپ میشه. گفت خودش نداره وگرنه بهم تقدیم می‌کرد.
چقدر این مرد دوست‌داشتنیه :)
یکی از نویسنده‌های محبوبم بوده از قدیم تا حالا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی