سؤال سوّم
چند روز مانده به عید؟ کمتر از پنج روز. کدام عید؟ همان عیدی که این تازگیها، شبانهروز، در تلویزیون و اینستاگرام و تلگرام، دربارهاش میبینیم و میشنویم. همان که به خاطرش گوسفند سر میبُرند و به دوست و آشنا نذری میدهند. همان که بچّه بسیجیها و بچّه ولاییها خیلی بهش ارادت دارند. همان که بعضیها گلایه میکنند از اینکه مردمِ ما، به آن عید، بسیار کمتر از محرّمِ امام حسین (ع) احترام میگذارند. همان که نام دیگرش، «عیدالله اکبر» است. خستهات نکنم، همان عیدی که ما بهش میگوییم:«غدیرِ خُم».
راستی تاالان چقدر به این عید فکر کردهایم؟ چقدر به ولایت - که بُنمایه و مفهومِ کلیدی این عید است - اندیشیدهایم؟ چقدر یک گوشهای نشستهایم و با خودمان دودوتا چهارتا کردهایم در این زمینه؟ اصلاً از کجا این حبّ و علاقه به دلمان جاری شد؟ چگونه؟ اصلاً چه شد که شعرِ «من بچّه شیعه هستم»، بخشی از زمزمههای کودکیِ مان را تشکیل داد؟ چرا شیعه بار آمدیم؟ آیا کار حکومت بود؟ یا جامعه؟ یا خانواده؟ یا خودِ خدا؟
شاید خوب باشد که کمی در این زمینه با یکدیگر حرف بزنیم. اجازه دهید تا من یک سؤالی از خودم و شما بپرسم:
اصلاً چه شد که شیعه شدم؟ چرا هنوز شیعه ماندهام؟
ولی اگه خواسته باشم به شواهد و تاثیراتی که در زندگی خودم و خانوادم و کشورم وجود داره، اقتضا کنم قطعا انتخاب اول و آخرم شیعه خواهد بود :)