یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

سهراب

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ

دوستی دارم که نامش سهراب است. هرچه فکر می‌کنم، نمی‌دانم کی و کجا با او آشنا شدم. یک شب درحالیکه با هم قدم می‌زدیم، گفتم: «سهراب؟» گفت: «بله؟» گفتم:‌ «من و تو کی با هم آشنا شدیم؟» گفت: «نمیدونم». گفتم: «ما نه با هم قوم و خویش بودیم، نه همسایه و نه حتّی همکلاسی». سهراب گفت: «راست میگیا». گفتم: «هرچی فکر میکنم، یه دونه خاطره مشترک با هم نداریم». سهراب گفت: «دقیقاً». گفتم: «ولی از وقتی یادم میاد، با هم بودیم. عجیب نیست؟» سهراب سرش را تکان داد و چیزی نگفت. چند دقیقه راه رفتیم. ناگهان سهراب سر جایش ایستاد. گفتم: «چیزی شده؟» جواب نداد. نگاهی انداخت به اطرافش. راهش را کج کرد و چند قدم از من دور شد. گفتم: «کجا؟» نشنید. دویدم و جلویش ایستادم. گفتم: «بهت میگم میری کجا؟» سهراب گفت: «شما؟»

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳/۰۴/۱۹
علیرضا

سهراب

نظرات  (۶)

۱۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۰ معتاد چایخونه ی حرم
ری اکشن من اگه اونجا بودم:
بسم الله الرحمن الرحیم :)
دور شو جن، دور شو :))
پاسخ:
خیلی خوب بود :))
بی برو برگرد ماتریکسه 🧎‍♂️
پاسخ:
چشم به هم بزنی هاشمی نیست :))
۱۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۵۳ میرزا مهدی
سلام
این -همیشه با هم بودنه و هیچ خاطره ی مشترکی نداشتنه،- داستان زندگیِ این روزهای ماست.
من و شمایی که صبح تا شب در کنار هم پشت میزمون نشستیم و ظاهراً مشغول کاریم در حالیکه روح و قلبمون در دنیایی دیگر، (دنیای مجازی) سرگردونه و وقتی به خودمون میایم میبینیم که با کسی هم اتاقیم که اصلا نمیشناسیمش.
یه روزی همه ی ما دچار سرنوشت سهراب میشیم و از دیگران که هیچ، از خودمون هم فرار میکنیم و گاهی رو به آیینه می ایستیم و میگیم: شما؟
پاسخ:
سلام میرزای عزیز 
دقیقاً، همینطوره. خدا کنه نیاد اون روز.
۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۰:۳۶ پسر انسان
اوه اوه
سهراب ها کلا متفاوت هستند
کفش هایم کو سهراب؟
پاسخ:
بله.
به جای سهراب جواب بدم؟ :))
خوابت توی چه ساعتی بوده؟😐😐😐
پاسخ:
بپرس اصل بوده یا نامرغوب؟ :)))
چه کسی بود صدا زد سهراب؟ 😁



یبار آدرس گذاشتم، ولی نرسید گویا:
t.me/roozmargy
پاسخ:
:))

متشکّرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی