سرِ کین داری ای چرخ!
در حیاطِ خانهای نشسته بودیم. داییام از در آمد داخل. کاغذی در دستش بود. اعلامیهی «هفتمین روز وفات» بود. آن را نشان بقیه داد و نظرشان را پرسید. پدرم و عموها چند بار وارسیاش کردند و هرکدام چیزی گفتند. یکی گفت از اعلامیهی روز اوّل زیباتر است. یکی گفت نام فلان خانواده را در کنار خانوادههای عزادار ننوشتهاند. یکی گفت نام او را دوبار تکرار کردهاند.
امّا من چیزی برای گفتن نداشتم. افکارم مرا آزار میداد. به آن مرحوم میاندیشیدم که دیگر، دستش از دنیا کوتاه بود. نمیتوانست دربارهی اعلامیهاش نظر بدهد یا سنگ قبرش را خودش انتخاب کند. دیگران برایش تصمیم میگرفتند و میگیرند. آنها با این اندوه کنار آمدهاند و بیهیچ غصّهای، دربارهی سنگ قبر و محلّ دفن و برگزاری مراسم و نحوهی پذیرایی حرف میزنند. انگار درباره پدیدهای عادی سخن میگویند. انگار آن مرحوم، اوّلین و آخرین کسی بوده که از دنیا رفته و مرگ، دیگر سراغ هیچکدام از آنان نخواهد آمد. انگار جرعهای از آب زندگانی نوشیده و حیاتِ جاودان خریدهاند.
آه! این آسودگیشان مرا میرنجانَد؛ این رضایت، این اظهارنظرهای کارشناسانه. چرا مرگ انسانها برایشان جانسوز نیست؟ آیا بهاین دلیل است که کاری از ایشان ساخته نیست؟ بله... افسوس!
کاش میشد مردهها را زنده کرد. کاش میشد با خلقت جنگید و مرگ را بهتعویق انداخت. ولی نمیشود. هر تلاشی در این راه، بیحاصل است. مردهها را نمیشود بازگرداند. خاطرهها را نمیشود تا ابد بهیاد داشت. چهرهها و صداها در ذهنهای ما کمکم رنگ میبازند و برای همیشه، بر باد میروند. تا بوده، همین بوده. مگر نمیدانی که دنیا سنگدل و بیایمان است؟ میکُشد و حیا ندارد. ظالم است و از خدا پروا ندارد.
دنیا بیرحم است امّا اهالی دنیا بیرحمتر. آدمها با مرگ دیگران شکم خود را سیر میکنند و بس. ندیدهای که چگونه بر سر سفرهی عزا مینشینند و با خاطرِ جمع، لقمهها میبلعند؟ شاید فقط اظهارنظر عالمانهای بکنند و مثلاً دربارهی رنگ سنگ قبر نظری بدهند. نه بیشتر. آه!
- ۰۰/۰۳/۲۴
دیروز یکی از عزیزامو از دست دادم و همین حالا شاهد همچین مسئلههایی بودم و داشتم به همینا فکر میکردم، که با پست مواجه شدم. با چشمای اشکی خوندمش و الان چقدر بیشتر و بهتر از قبل میفهمم اینو که «چه بدکرداری ای چرخ»...