سالتحویل پشتِ چراغقرمز
داشتم یکی از دفترهایم را ورق میزدم. جایی در آن نوشته بودم:
سوژهی داستان: دم عیدی یا صحیحتر، دمِ تحویلِ سال در خیابان ترافیک سنگینی میشود و...
بهنظر شما سالتحویل در ترافیک یا پشتِ چراغقرمز چه شکلی خواهد بود؟ آن را در چند خط توصیف کنید (۵نمره).
کامنتا رو از بالا به پایین خوندم و درست بودن =>>>>>>
مقطع ابتدایی انشا داره؟
چرا همهی خاطرات من از انشا نویسی برمیگرده به متوسطه اول؟
از ابتدایی فقط جمله نویسی یادمه و دیکته
سلام علیکم
دکمه رادیو را زد و خاموشش کرد. حوصله آهنگهایش را نداشت. الان باید مثل هر سال، نشسته باشد کنار سفره هفتسین، پیش مادرش و بعد تحویل سال،
دستانش را ببوسد. اما نشسته بود پشت فرمان، دستایش رو دوطرف فرمان گرفته بود و کف دستانش خیس بود،آرنج چپش، کنار شیشه بود و هر از گاهی به سر و صورتش میکشید.
هر چند ثانیه یکبار، دست چپش را میچرخاند و به عقربههای طلایی ساعت نگاه میکرد.
نیم ساعت مانده بود تا توپ سال نو، بترکد و او اینجا گیر کرده بود.
...
مشتی حواله فرمان کرد، و بعد دستش را با دست دیگر گرفت. ایروانش در هم گره خورده بود. نگاهی به سمت چپش انداخت، یک خانواده 4 نفری توی ماشین داشتند میخندیدند، حتما در مسیر مسافرت بودند که اینقدر خوشحال بودند.
سمت راستی، زن و مرد مسنی توی ماشین بودند.
از آینه نگاهی به پشت سر انداخت... خانمی با روسری آبی فیروزهای پشت فرمان بود، از همان روسریهایی که هفته پیش برای غزل خریده بود.
سرش را گذاشت روی فرمان...
- آخه کی گف یه ساعت مونده به تحویل، بزنی بیرون! میذاشتی بعدش...
بد و بیرهی بود که حواله خودش می کرد و گوشیاش زنگ خورد، تماس تصویری از غزل بود:
-سلام داداشی! کجا موندی؟ چرا قیافه ات قبل تحویل سال اینجوریه؟
- ترافیک! بعید میدونم تا یه ساعت دیگه هم برسم...
- عیب نداره، ما تماس گرفتیم که لحظه سال تحویل دور هم باشیم، قربون داداشم برم که داروهای مامان از هر چیزی براش مهمتر بود، وقتی خسته از شیفت رسیده بودی. می ذارمت کنار سفره هفت سین... نمیخوام جات پیش ما خالی باشه.
بعد هم دوربین را چرخاند و همه برایش دست تکان دادند و میخندیدند.
گوشی را گذاشت روی پایه...
ساعت را نگاه کرد، نیاز به رادیو نبود، صدای تلویزیون از توی گوشی میآمد.
بهاره به سمت گوشی آمد: بابایی! امسال گفته بود پیشمونیا... ولی مامان راس میگه، باید داروهای مامانی رو میگرفتی، حالا کی میرسی؟
دست بود قطره اشک، کنار چشمش را پاک کرد: قربون دخترم برم، یه ساعت دیگه نهایتاً خونهام.
و همان موقع توپ سال تحویل ترکید: آغاز سال یک هزار وسیصد و نود و هشت
دو تا زمان سال تحویل که اصلا پرت هستن. ساعت ۲ و ۷ صبح
دو تا هم ساعت ۱۴ و ۲۰ . به نظرم خیابونها شلوغ نیستن :)
حالا فرض بکنم اینطوری باشه هم باید فکر کنم ... فکر میکنم اگه چیزی نوشتم اینجا میذارم.
وقتی برنامهریزی کنی یک جایی باشی و نشه، اعصاب ادم بهم میریزه، حداقل تو یکسری از اقایون دیدم.
بعد هم این بندهخدا، بعضی از تحویلسالها نبوده و امسال قراربوده که باشه... ولی بازم نشد.
*
نگفتم پرستاره، نوشتم شیفت بوده، رفت دارو بگیره.
اتفاقا به نظرم پرستار نیست، چه اینکه اگر پرستار بود، در جریان کامل درمان مادرش بود و لازم نبود بیاد نسخه رو برداره و ببره. میتونه هر شغلی داشته باشه... آتسنشان، پلیس و امثالهم.