رقص و جولان بر سر میدان کنند...
همه خیال میکنند که غزل از حماسه جداست و عشق با جنگ بیگانه است. خیال میکنند معشوق حتماً باید ابروی پیوسته داشته باشد و گیسوی شبرنگ و قامتِ سرو و دهانِ تنگ و میانِ تنگتر. غافل از اینکه عشق، ممکن است حماسی باشد و غافلتر اینکه، غزل ممکن است در وزن مثنوی سروده شود. نمیدانند در مکانی که نعرهی جانخراشِ خمپارهها خواب از سر میپراند و نارنجکها موذیانه به هر سوراخ سرک میکشند، راه شیدایی بسته نیست.
در واقع جنگ را برایمان بد تعریف کردهاند، زیرا رزمندهها در جنگ با تفنگ، چنگ میزنند و رقصان از بادهی بلا مینوشند. البته بلا بادهای است که به هوش میآورد، نه آنکه از هوش ببرد! بادهی بلا تلخ است ولی کام را شیرین میکند! بادهی بلا در مذهب بیخبران حرام است و نوشیدنش حدّ شرعی دارد! بادهی بلا حتّی در جنّت هم یافت نمیشود.
جنگ را بد تصویر کردهاند، زیرا گلولهای که آوازخوان، بر لب و پیشانی و شانهی رزمندهها مینشیند، بوسهای بیش نیست از سوی معشوق! که از شوق آن، سرها و دستها و پاها از تن فرار میکنند! و چه افسرها به خاک میافتند، در طمع این بوسهی آبدار و داغ.
رزمندهها چکمه میپوشند تا در این بزم، چکامهها بسرایند. آخر آنها هم دل دارند! کی گفته جنگجویان وطن، سرد و بیمهر و بیعاطفهاند؟ مگر ندیدهای که از خاک سرخشان لالهها میروید؟
1. منبع عکس: اینجا.
- ۹۹/۱۰/۱۲
سلام:)
چقدر قشنگ قلم زدید و گفتید ...