یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

حال و هوای مردگان از نگاه مولا

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸ ب.ظ

...و نه از زلزله ها ترسناک، و نه از فریادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى که کسى انتظار آنان را نمى کشد، و حاضرانى که حضور نمى یابند، اجتماعى داشتند و پراکنده شدند، با یکدیگر مهربان بودند و جدا گردیدند، اگر یادشان فراموش گشت، یا دیارشان ساکت شد، براى طولانى شدن زمان یا دورى مکان نیست، بلکه جام مرگ نوشیدند. گویا بودند و لال شدند، شنوا بودند و کر گشتند، و حرکاتشان به سکون تبدیل شد، چنان آرمیدند که گویا بیهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفته اند. همسایگانى هستند که با یکدیگر انس نمى گیرند و دوستانى اند که به دیدار یکدیگر نمى روند. پیوندهاى شناسایى در میانشان پوسیده، و اسباب برادرى قطع گردیده است. با اینکه در یک جا گرد آمده اند تنهایند، رفیقان یکدیگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، یا روزى که به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه مى ترسیدند یافتند، و نشانه هاى آن را بزرگ تر از آنچه مى پنداشتند مشاهده کردند. براى رسیدن به بهشت یا جهنّم، تا قرارگاه اصلى شان مهلت داده شدند، و جهانى از بیم و امید برایشان فراهم آمد. اگر مى خواستند آنچه را که دیدند توصیف کنند، زبانشان عاجز مى شد. 

برگرفته از خطبه‌ی ۲۲۱

  • علیرضا

نهج‌البلاغه

نظرات  (۶)

  • رفیقِ نیمه راه
  • :(
    پاسخ:
    :((
    :(
    👆
    وات ایز زیس؟
    آر یو سَد فُر اِگزم؟
    پاسخ:
    فِرْسْت، سِی می وات دِ «اگزم» ایز؟!
    منظورم از اگزم ؛امتحان کنکورِ
    پاسخ:
    آها! ولی به موضوع این مطلب خیلی ربط نداشت. هم از کنکور ناراحتم و هم از کارهای خودم.
  • فاطـــღـــمـه ツ
  • برای شروع انگار پست غمگینی رو انتخاب کردم و خوندم
    دنبال شدید
    پاسخ:
    بله غمگین... 
    امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد.
    من که متنو تا وسطاش هم نخوندم
    فقط دیدم یه کامنت:( گذاشته شده برات
    شما هم یه :(( گذاشتی براش
    گفتم حتما کشتی هات غرق شده
    بابا یه کنکور که انقد ناراحتی نداره
    (ما تا ته ناراحتی برا کنکور رو رفتیم،غمت نباشه )
    پاسخ:
    نه آقا رضا. اون علامت ناراحت به خاطر موضوع متن بود، مرگ. ربطی به کنکور نداشت!
    پس باتجربه هستید در زمینه‌ی کنکور... 

    راستی از اینکه تا این اندازه پیگیر هستید، ممنونم ازت بزرگوار :)) 

  • رضا سلیمانی
  • بیشتر سینه سوخته ام تا با تجربه.
    [ کام آخر رو میگیره و ته سیگار رو زیر کفشاش فشار میده:))) ]
    دلیل پیگیریم هم اینه که تو مطلبی که با عنوان درخواست یاری گذاشته بودی که اتفاقی هم دیدمش یه سری چیزا دیدم که حساسم کرد
    یه چیزایی که بی تفاوت نمیتونم از کنارشون رد شم.
    وصف حالی که از خودت گفتی رو مو به مو داشتم
    مو به مو
    البته حس میکنم از تو هم بیشتر داشتم(حس میکنم)
    اینکه تو چه وضعیت درسی هستی نمیدونم
    علاقت چیه اطلاعی ندارم
    اصلا دوس داری تجربی رو یا نه.
    و خیلی چیزای دیگه رو
    میگی از شرم پدر و مادر میخوای بمیری
    بدون که میفهممت
    به شدت میفهممت
    چه قبول شی دانشگاه چه نشی سر سوزنی از محبت خانواده بهت کم نمیشه
    مبادا سر سوزنی از اعتماد به نفست کم شه
    مبادا مبادا مبادا
    یه موقع غرق شرمندگی و ناراحتی نشی
    تلاش کردن برای سرافراز شدن تو خانواده عالیه
    اما شرمندگی بیش از حد هرگز
    نابود میشی
    من این مسیری که داری میری رو چندین بار رفتم
    با تلاشی عجیب و غریب
    انگیزه وحشتناک
    اما موفق نشدم(دلایلش مطرح نیس الان)
    شرمندگی پیش مامان و بابام پیرم کرد
    چندسال ریختم تو خودم
    افسردگی نه چندان خفیف
    جوری که بعضی وقتا بعد چندسال تَرکِش هاش اذیتم میکرد(البته الان اوکیم)
    شادابی و نشاطِت رو از دست ندی
    شما از من جوونتری
    الحمدالله که تاجایی که وبلاگتو دیدم سر به راه هستی و بهتر از من
    حیفه که از دستش بدی
    اگر میتونی درس بخونی،بخون
    کنکورتو بده ببین چی میشه
    برا بعد زندگیت هم از ادمایی که چیزی سرشون میشه(من که نه)کمک بگیر.تو همین فضای وبلاگ هستن کسایی که دید خیلی کاملتری نسبت به عامه مردم دارن.
    و اینکه
    شاید خیلی آش رو شور کردم
    نمیدونم؛ اما راستشو بخوای چشم ترسیده.
    ایشالا که شما چه قبول بشی چه نشی مثل من نباشی و نشی.
    ایشالا که این حرفا با ایجاد کردن یه حس همدردی هرچند کم بتونه کمکی بکنه(حرفای بیشتری هست اما سعی کردم خلاصه بنویسم)
    ایشالا که آینده خیلی بهتر از وضعیت الانه.
    امیدمون به خداست و آخرین واسطه فیضش
    نماز روزه های ما که قبوله از شما هم قبول باشه
    ان شا الله :)







    پاسخ:
    - سینه سوخته‌‌ام تا باتجربه.
    + نفرمایید. همینکه برام وقت گذاشتین و کلمات رو بهم هدیه دادین، خیلی برام عزیزه :)

    - یه سری چیزا دیدم که حساسم کرد...
    + اگه اون مطلب من خیلی ناراحت‌کننده بوده، باید ببخشید.

    - چه قبول شی دانشگاه چه نشی سر سوزنی از محبت خانواده بهت کم نمیشه.
    + دقیقا، شکی نیست... فقط خداکنه پیش‌شون روسفید باشم.

    - شرمندگی پیش مامان و بابام پیرم کرد
    چندسال ریختم تو خودم
    افسردگی نه چندان خفیف
    جوری که بعضی وقتا بعد چندسال تَرکِش هاش اذیتم میکرد(البته الان اوکیم)
    + متأسفم... خدارو شکر که الان حال دلتون بهتره.

    - تو همین فضای وبلاگ هستن کسایی که دید خیلی کاملتری نسبت به عامه مردم دارن.
    + الحمدلله در وبلاگ منم نظر گذاشتن و بهم راهنمایی دادن، کسانی مثل شما :)

    - ایشالا که آینده خیلی بهتر از الانه...
    + ایشالا. ایشالا که شما هم عاقبت‌به‌خیر و سلامت باشی، در کنار خانواده.


    دیگه حجت بر من تمام شده واقعا! جایی برای تنبلی نمانده. ان‌شاءالله که برسیم به هدف آفرینش...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی