تنوّع زیستی در خوابگاه ما زیاد است!
چهارشنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۵۴ ب.ظ
امروز عصر توی اتاقمان نشسته بودم. بچهها نبودند. داشتم با گوشیام ور میرفتم که ناگهان چشمم به در خشکید: یک موجود سیاه و دراز ایستاده بود لای چهارچوب در. سر و سینهاش را گرفته بود بالا و دمش را تاب داده بود. دوستم گفت: «نترس، آفتابپرست است». نترسیدم. فقط نمیدانم دوستم چه کار کرد که آفتابپرست پا به فرار گذاشت، آن هم رو به جلو. چشمتان روز بد نبیند. نعره کشیدم و از یک تخت دوطبقه پریدم بالا.
+ هنوز هم زیر یکی از تختهاست. حتّی اگر از زیر در رفته باشد بیرون، روحش آنجاست. شاید تابستان گونههای دیگری هم یافت شود. خوشبختانه ترم تابستان نداریم!
ایشالا که میره بیررروننن نترسین*-* فوقش تا آخر سال باهاتون درس می خونه؟*-*