تقدیم به یکایک شما دوستان و همراهان و بامرامهای عالم و بیمعرفتها و سایر بستگان
کجایید یاران؟ دل ما بیتاب است! چرا حالی نمیپرسید؟ چرا چیزی نمینویسید؟ بشکنید این سکوت را! بودنتان را به رخ بکشید!
بگذار از تو شروع کنم که غم زمانه میخوری و جور سکوت میبری. جواد! بیا و بگو هنوز هم برای شخصیتهایی که خلق میکنی، اشک میریزی؟ آهای حمیدرضا، ای رفیق نیمهراه! از سربازیات چه خبر؟ قدمرو را درست و حسابی بلدی؟ آنجا اجازه میدهند کتاب بخوانی؟ علیرضای مهندس! بیا که دلمان پر میکشد به خانههای سادهنقش یزد. در اینجا کولر کفاف نمیدهد، در آنجا بادگیرها روبهراه است؟ محمدرضای سربهراه هم لابد بارها پخته و برشته شده است و در عین حال، بشکن میزند و به ریش دنیا میخندد! امیر از بچههایت بنویس! چطور آنها را ساکت میکنی و چه وقتهایی آنها را میخندانی؟ در امتحانات دستشان را میگیری یا مچشان را؟ آقا محمّد سر زدهای به تپهٔ شهدای جهرم؟ ما چشمبهراه قالبهای جدیدت هستیم، مسلمان! ای رضای مسلمان تازهازرهرسیده! قلمت را بیکار نگذار که رنگوبوی دیگر دارد و حکمی مخصوص. عینک! تو چرا نشستهای آن پشت؟ این جلو جا هست، جانم. نکند میترسی شیرینی کتاب تازهات را بخواهیم! آقای عین الف، هرکجای این آب و خاک هستید، رشد و ماندن در صراط و حرکت دائم را برایتان از خدا میخواهم! آقای رئوف مسجّعنویس و آقای دچار کوتاهنگار و آقای بینامِ خوشنام و میرزامهدی خوشقصّه که اینجا را نمیخوانی و میم پسر کاف که تنها تصویر بهجامانده از تو یک کولهبار ناتمام است و آقای پایمرد که این روزها تو را با آقای صحنه میشناسند و آقای قربانی کتابخوان و آقای پیمان که مخالف سرسخت بیراههنوشتن در دربارهٔ من هستی! اینجا دلی به یاد شما میتپد.
آه... اریحا یادم رفت... حالا که فکرش را میکنم، آقای قاسمپور و آقای بیات و آقای پارساییان و آقای گمنام و آقای شمسآذر و احسان و امیررضا زرندی و حامد فانوسبهدست هم یادم رفت... آه از این هوش و حواس خطاکار من!
تا این حافظهٔ خراب بیش از این خجالتم نداده، سلامی بدهم به حاضران آنطرف پرده. خانم زری از وبلاگهایی که تازه کشف کردهاید، برایمان بگویید. خانم دهقانی حدس میزنم که دلتان در حجرههای سادهٔ قم جا مانده باشد. خانم ارغوانی با اسم مستعار، بد به دلتان راه ندهید و کنکورتان را خوب و سلامت بدهید. خانم نرگس ۲ شما هم همینطور. خانم فاطمه که دارای بلاگی از آن خود هستید، به چالشدانی طاقچه رحم کنید. خانم بیت سیاح، هیچ فکرش را میکردید که روزی بچهای به دنیا بیاورید که نه گریه کند و نه پا بر زمین بکوبد و هم قادر باشد سخن بگوید و هم از جنس کلمه باشد؟ خانم میم مهاجر بیایید و درختهای مرحوم عمویتان را دوباره وصف کنید. میوههایش آیا رسیده است؟ خانم میخک، به تعطیلات تابستانی دانشگاه فرهنگیان خوش آمدید.
همچنین یادی میکنم از خانم آسمون و خانم من مبهم و خانم امیریان و خانم غمرنگ و خانم مارسیس مارچ و خانم روناهی و خانم دردانه و خانم مجیدی و خانم معینیان و خانم فائزه و خانم طالبی و خانم نبییان و خانم دختر بیبی و...
و خیلیهای دیگر که اسمشان در این نامه نیست امّا ردّ نگاهشان در خاطرهٔ این کلبه میماند، تا ابد. هرکجا هستید، خداوند پشت و پناهتان باشد!
ریلییی ؟؟؟؟
وای ؛)))))) چه خوب گفته بودین
میتونم تا صبح راجع به وبایی که پیدا کردم بنویسم :)))
ولی حس قشنگی داشت این پست
خیلی ممنون ازتون.
خوبه یه چالش وبلاگی به راه بیوفته یه چیزی مثل چالش بلاگردون درباره قاب دلخواه یا چالشای شارمین عزیز. یا حتی چالش یخ شکن میخک. یه جون تازه به وبلاگ بیاد. انگار غبار سکوت و خاموشی پاشیدن تو بیان.
+زری آقای عینک کتاب منتشر کرده خیلی وقته منتها اسم کتابشونو یادم رفته😅
علیرضا مدرسهها یک ماه هست که تعطیل شده دیگه منم دانشآموزا رو ندیدم. چرا فقط یک بار توی یک پارک یک نفرشون رو دیدم (که داخل پستم هم اشاره کرده بودم. روزانه نویسی یکی مونده به آخر)
بقیهاش درگیر نشریه و تکلیف و طراحی و امتحان بوده و خیلی برای پست نوشتن خستهام. کلی کار میشه کرد، مثل ادامه دادن همون پستهای آسمانی هر چند نصفه و نیمه
یا حتی چالش گذاشتن. ولی نه وبلاگ زیادی رو فالو دارم و نه ایدهای داشته باشم. بیا ایده جمع کنیم برای چالش. چند روز دیگه هم روز قلم هست(اگه اشتباه نکنم)
بسیار سپاسگزارم. امید که شما و تمام دوستان نامبرده و نامنابرده پیوسته در مسیر رشد باشید!
مطلب دلنشینی بود. هم بابت مطلب و هم بابت دعای زیبایتان، خداوند خیر بسیار نصیبتان کند!
راستش دیدن پستت...و دیدن اسم من بین این همه اسم...خیییییییلی چسبید :)
می نویسم...ان شاءالله.
چه خوش نوشتی و چه خوش گفتی!
در بین اسامیِ بزرگان نام خودم را دیدم و گفتم مرا چه لیاقتِ همنشینی با این بزرگان؟
شاید باورت نشود اما تا همین الان نمیدانستم که این عزیزان هم از نوشتن دست برداشتند.
هم دلنشین نوشتی و هم شعفناک و هم غم انگیز. چطور ممکن است این همه تبحر در این چند سطر؟ D:
خیلی عشقی برادر. مصممام کردی به نشر دادن آنچه مینویسم و تلنبار مینمایم.
دیشب خواب چنین دعوتی را دیده بودم. و چنین جمله ای در جواب آن دوست که نمیدانم که بود-که شاید خودت بودی- دادم. و چنین بود: مصممام کردی به نشر دادن آنچه مینویسم و تلنبار مینمایم.
ممنونم :))
ولی چشم، سعی میکنم بیشتر بنویسم🌱
خیلی ممنون از لطف و محبتت.
...
گاهی ننوشتن ها از سر نرسیدن هاست...
از سر درجا زدن هاست...
اینطوری باید تکرار کنیم و چقدر عذاب آوره تکرار مکرّرات!
چقدر نامِ آشنا!
این اسامی رو که دیدم و با خوندن هر کدوم جهانشون تو ذهنم مرور میشد فکر کردم که اِ اینجا هم واقعا دنیایی داریم ما...
من پنل وبلاگم همیشه فعاله؛ یعنی نوشتههای دیگران رو میخونم اگرچه که خودم ننویسم یا نظری ثبت نکنم.
ننوشتنم از هجوم بیحساب حرفه اتفاقا
یه بازهای حس کردم یه مقدار میزان برونگراییم از تنظیم خارج شده و بهتره ترمز بکشم، یه بازنگری داشته باشم و بعد با شیوه و حالت دیگری ادامه بدم
ان شاء الله ذهنم به یه سامانی برسه وبلاگ رو غبارروبی میکنم
@ آبی غمرنگگگگگگ
گطستنممشپشتتستتس
کجایی دختر T_____T
تیریخیدا یه خبر از خودت بده
چند تا چیز بود که با این اتفاقا حتما سعی میکنم بنویسم زود.
ممنون از لطفتون
تا حالا هیچ کس این جوری اسممو نبرده بود :)
اکثر اسما رو میشناختم..
برام سبک نوشتنتون جالب بود
امیدوارم همون طور که مهاجرت از شهر به روستا معکوس شده
مهاجرت از توییتر و اینستاگرام هم معکوس بشه...
علیرضا کجایی؟ :دی