شبیه نفس کشیدن

اولین باری که با کلمه وبلاگ آشنا شدم، فکر می کردم چیزی شبیه به کلکسیون است. یک روز میم پسر همسایه مان به من گفت که می شود در اینترنت جایی ساخت شبیه به سایت و تویش چیز نوشت. خودش در بلاگفا وبلاگی ساخته بود و چیزهایی درباره والیبال در آن گذاشته بود. آن موقع اینترنت خانگی با این حجم و سرعت نبود. از پدرم خواهش کردم که یک بسته اینترنت بخرد و اجازه بدهد که وارد اینترنت بشوم. وقتی در میهن وبلاگ اولین وبلاگ خودم را ساختم، نامش را گذاشتم: پایگاه تخصصی و فرهنگی امام حسین (ع). آن زمان سایتی بود به نام عاشورا که انواع اسکریپت های مذهبی را به طور رایگان در دسترس گذاشته بود. تقویم، پخش موسیقی، بازی و گالری. من هم فکر می کردم که اگر در عنوان وبلاگم از کلماتی مانند پایگاه و تخصصی استفاده کنم، ارج و قرب آن بالاتر می رود. هنوز با مهارت نوشتن آشنا نبودم و چیزهای دیگران را در وبلاگ خودم جایگذاری می کردم، البته با ذکر منبع. همین ویژگی باعث شد که هیچوقت اشتراک باشگاه نویسندگان میهن بلاگ را دریافت نکنم، چون یکی از شروط آن کپی نبودن مطالب وبلاگ بود. باشگاه نویسندگان امکاناتی را در اختیار وبلاگ نویس های حرفه ای قرار می داد، مانند پسندیدن، قالب های قشنگتر. آرزوی عضو شدن در باشگاه نویسندگان میهن بلاگ سال ها بعد با تبدیل شدن میهن بلاگ به خاطره، برایم تبدیل شد به حسرتی بزرگ. وقتی از تب و تاب پایگاه تخصصی داشتن رها شدم، وبلاگ نویسی را بوسیدم و گذاشتم کنار. دفتر عمرم ورق خورد، چند مدرسه جا به جا شدم و در کلاس دوازدهم پای درس آقایی نشستم که همیشه کت و شلوار اتوکشیده ای می پوشید‌. صبح ها وقتی سر صف بودیم، معلّم ادبیات ما با کت و شلوار جگری خود پا به حیاط مدرسه می گذاشت و بوی عطرش زیر دماغ همه می پیچید. یک روز در لا به لای صحبت های همیشگی به ما گفت: بچه ها کدومتون وبلاگ داره؟ همه ساکت ماندند. حتّی من. داشتم سعی می کردم این کلمه را که آوای آشنایی داشت، به خاطر بیاورم... وبلاگ... جایی برای نوشتن... آن روز اتفاقی در من افتاد و جایی در سرورهای همیشه روشن بیان به دنیا آمد که نامش این بود: سطرهای صاف و ساده. دوباره شروع کردم به نوشتن. این بار نمی خواستم پایگاه اداره کنم ، نمی خواستم مطالب درجه یک منتشر کنم، می خواستم با واژه ها آشتی کنم. با دنیای ادبیّات. سطرهای صاف و ساده در یکی از روزهای آذری به جهان مجازی اضافه شد، قد کشید، بارها اسم و رسم عوض کرد و حالا همه با یاکریم می شناسندش. می بینید؟ این همه را نوشتم و خیلی بیشتر را ننوشتم که بگویم: وبلاگ برای ما مشتی کلمه نیست. تعدادی بازدید روزانه و ماهانه که کم و زیاد می شود نیست. وبلاگ برای ما آخرین نسل زیسته با این دفتر آهنین بخشی از زندگی است، مثل نفس کشیدن، مثل هوای تازه، مثل قدم زدن زیر درخت های خیابان ولیعصر. این هوا را، این قدم زدن را چگونه فراموش می توان کرد؟

علیرضا ۲۷ بهمن | ۲۷:۰۰ ۱۵۷ ۹ ۱۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar  e   t
e t
۲۷ بهمن ۰۳، ۰۰:۴۹
قراره بیان بسته شه؟!.
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۳۷
شایعاتی هست، ولی...
avatar De sire
De sire
۲۷ بهمن ۰۳، ۰۱:۱۸
چقدر نیاز داشتم به گفتن یا شنیدن این حرفا... خیلی پیش اومده که وبلاگ نویسی منو از تنگناهای زندگی نجات داده ... و البته بی رونقی این روزای بیان، حس آوارگی بهم میده
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۳۸
بله همینطوره... انگار واقعاً مکانی برای زندگیه.
avatar ملوچک ..
ملوچک ..
۲۷ بهمن ۰۳، ۱۱:۱۶
اولین بلاگ من که در مورد فناوری بود،اون موقع روزنامه جام جم یه ضمیمه داشت یک شنبه ها به اسم کلیک ،نمیدونم هنوزم هست با نه
میرفتم از اون کپی میکردم و میزاشتم،منم اولین نوشتن واقعیم توی بیان بودش،با یه بلاگ سیاسی که زود هم جواب گرفتم ازش😁
که الان هم شدیم ملوچک و یک روزمره نویس بی حوصله 😐
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۰
پس یه پا ژورنالیست بودی واسه خودت :))

... که بار زندگی دو تا آدم روی دوششه :)
avatar استیص‍ ‍آل
استیص‍ ‍آل
۲۷ بهمن ۰۳، ۱۲:۳۳
شاید به زودی بتونم یه مطلب علمی پیدا کنم که توی اون بیان کرده دقیقا چه اتفاقی در مغز، هرمون ها و مویرگ های ما در طی «نوشتن» و بعد از «نوشتن» میافته.
هر چی که هست بیان و بلاگفا و ... حیات بیزینسشون رو مدیون همین واکنش های بیوشیمیایی هستن.
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۱
جالبه!
پیدا کردید به ما هم بگین
چنین چیزی هست حتماً
avatar زهرا :)
زهرا :)
۲۷ بهمن ۰۳، ۱۳:۲۱
چقدر حرف دل بود. من چقدر حسرت میخورم که چرا زودتر با وبلاگ نویسی آشنا نشدم:)
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۲
اشکالی نداره، ماهی رو هروقت از آب بگیرین تازه است.
avatar بهار  زاد
بهار زاد
۲۹ بهمن ۰۳، ۰۲:۱۷
یعنی جدی جدی باید خداحافظی کنیم؟!
من نمیدونم چه خبره دقیقا. فقط همه از بسته شدن بیان می‌گن.
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۳
معلوم نیست، از قضا میخوان شرکتو واگذار کنن.
avatar kalaghe gheseha
kalaghe gheseha
۲۹ بهمن ۰۳، ۰۹:۰۸
امیدوارم بسته‌ نشه، اما حتی اگرم این اتفاق بیافته، شور‌ نوشتن رو هیچ‌کس نمی تونه از ما بگیره. همین قلب، همین قلم؛ اما روی دیگر، جایی دیگر...
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۴
بله، موافقم باهاتون
avatar بستگی ...
بستگی ...
۱ اسفند ۰۳، ۲۰:۲۰
بیان مثل تهران می مونه
خاکش دامن گیره
علیرضا avatar
علیرضا
۴ اسفند ۰۳، ۲۳:۴۵
بلاگفا چی؟ :)
avatar بستگی ...
بستگی ...
۷ اسفند ۰۳، ۲۰:۱۳
بلاگفا اونجوری نیست
بلاگفا مثل معاشرت توی قطاره گذری و نظری