یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

برای مادربزرگتان لورل و هاردی پخش نکنید

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۲ ب.ظ

تعامل با مادربزرگ‌ها کار ساده‌ای نیست. خودم هنوز در ابتدای راهم. اوّلین شرط لازم این است که گوشی‌های تلفن همراه را کنار بگذاریم و لبخندی هرچند عذاب‌آور نثار این چهره‌های پیر و فرسوده کنیم. مطمئناً گوش‌دادن به ماجرایی که دیروز برای آنها رخ داده و با خواهر یا عروسشان سر یک چیز بیخود دعوا کرده‌اند، جذّابیّت زیادی نخواهد داشت. امّا اگر بتوانید آنها را به گذشته‌ها ببرید یا داستان‌های سرگرم‌کننده و حتّی مثبت هیجده سال را از زبانشان بیرون بکشید، بخت با شما یار خواهد بود. یک بار از مادربزرگ خواستم که صحنه‌ی شهادت عمّه‌ی کوچکم را در حال بازگشت از مدرسه برایم تعریف کند و او با دقّت یک کارگردان حرفه‌ای این کار را انجام داد. دخترعمویم که آنجا نشسته بود، با چشم‌های خونبار مرا سرزنش کرد. یک بار هم دکمه‌ی ضبط صوت گوشی‌ام را روشن کرده بودم و سرگذشت خاندان پدری‌ام را از زبان مادربزرگم شنیدم. آنجا فهمیدم که جدّم یک راهزن خوش‌هیکل و در عین حال بامرام بوده است. خوشبختانه تنها بودم وگرنه پدرومادرم سرشان را به دیوار می‌کوبیدند. آن‌ها حوصله این چیزها را ندارند. تقریباً هیچکس حوصله ندارد، حتّی خودم ولی گاهی وقت‌ها دلم می‌سوزد یا مجبور می‌شوم. یک بار هم زمانی که مادربزرگ دیگرم - مادر مادرم - را سوار ماشین کرده بودم، از او درباره وضعیّت شهرمان در سال‌های قبل از انقلاب پرسیدم. بعد او به من گفت که ژاندارمری قبلاً کجا بوده و چرا یک بار میخواسته به خاطر کتک‌خوردن از پدربزرگ طلاق بگیرد امّا این کار را نکرده است. مادربزرگ‌های من هردو خواهر هستند و هردو در دوران کودکی یا نوجوانی با دو تا برادر ازدواج کرده‌اند. به نسبت‌های فامیلی پدر و مادرم فکر کنید، قضیه جالب میشود. خلاصه، برای تعامل با این موجودات کهنسال باید حوصله به خرج بدهید و از تجربه‌های ناکام ناامید نشوید. مثلاً دیشب این نکته را کشف کردم که مادربزرگ پدری‌ام از تماشای فیلم جعبه‌ی موسیقی لورل و هاردی استقبال نمی‌کند، چون سر بزنگاه موقعیّت‌های کمدی که قاعدتاً باید خنده روی لبتان بیاید، مادربزرگم حالتی غمگین به خود می‌گیرد و با آهی سوزناک می‌گوید: «خدا منو بکشه. بیچاره‌ها!»


پ.ن: اینکه اسرار خانوادگی را برایتان فاش می‌کنم، خوب است یا بد؟ :))

پ.ن.۲: مادر محترم یکی از وبلاگنویس‌ها به بیماری سرطان مبتلا شده است. برای سلامتی‌شان دعا کنید.

نظرات  (۵)

پس یعنی مادر و پدر شما، هم پسر عمو دختر عمو هستن، هم دختر خاله پسر خاله، هم پسر عمو دختر خاله، هم پسر خاله دختر عمو. واقعا جالب شد :دی
+من که مستفیض شدم، خودمم خیلی دلم می‌خواد همچین چیز‌هایی رو بپرسم، ولی روم نمیشه :( ولی تا الان هم خیلی چیزای جالبی رو فهمیدم. مثلا اینکه یکی از خواستگار‌های مامان‌بزرگم(مادری) خودش رو جای استادیار یک دانشگاهی جا می‌زنه و بعد با دست‌اندر کاری زن داداشش، متوجه میشه که آقا بلوف زدن. از اونجایی هم که داداشاشون این آقا رو معرفی کرده بودن و باور داشتن آدم خوبیه و هیچوقت بهش شک نکرده بودن، تا چند وقت جلوش شرمنده بودن.
کلا یه مدت همش می‌پرسیدم : خب تعریف کنین از خواستگاراتونxD
++انشاالله که حالشون زودتر خوب یشه...سرطان خیلی بده...خیلی نیازمند امید و انگیزه‌ست..
پاسخ:
احسنت!
+ چه مامان‌بزرگ خفنی:))
++ همینطوره، ان‌شاءالله.
رابطه فامیلی پدر و مادرتون مثل یه سوال ریاضی میمونه که نمی دونم چرا هرچی بیشتر بهش فکر می کنم بیشتر متوجه نمیشم چی شده:)
خدا هم پدر و مادرتون رو براتون حفظ کنه هم پدر بزرگ مادربزرگاتونو

قلبا دعا می کنم هرچه زودتر بهبودی حاصل بشه
پاسخ:
تازه فکر‌ میکردم همه اینطوری هستن:)
همچنین شما 
ان‌شاءالله 
۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۴۲ حمیدرضا ‌‌‌
عنوان رو که تو پنل کاربری دیدم زدم زیرخنده :)
خوبه آقا، اسرار خانوادگی‌تون رو هرچه بیشتر منتشر کنید...

جدیدا خیلی شیطانی شدیا! 😂 این سوالا چیه می‌پرسی ازشون...

پ.ن: ان‌شاءالله حالشون هرچه زودتر خوب بشه، دعا می‌کنم...
پاسخ:
قبول نیست، باید حق اشتراک بگیرم.

دیگه:))

ان‌شاءالله.
با نهایت احترام
راستش از الفاظی که در مورد تعامل با یه بزرگتر به کار بردین خیلی متاسف شدم ...

چهره مادربزرگها، شکسته و پر چین و چروک م باشه فرسوده تعبیر قشنگی نیست و از طرفی لبخند به این چهره های معصوم عذاب آور نیست.
ضمن اینکه به نظرم استفاده از لفظ موجودات کهنسال به پدر بزرگ و مادر بزرگ بیشتر شبیه بی احترامی بهشون میمونه

خیلی ازین مطلب و تعابیری که داشتین غضه خوردم.
پاسخ:
سلام بزرگوار 

از اینکه متنم شما رو ناراحت کرده، عذرخواهی میکنم. آنچه خوندید، صرفاً جنبه‌ی طنز داشت ولی خواه‌ناخواه به گوشه‌ای از واقعیّت اشاره داره. شاید تو دوره‌ی شما توجّه‌کردن به بزرگترها کار ساده‌ای بوده ولی الان با پیشرفت حیرت‌انگیز فناوری و فاصله‌های وحشتناکی که بین ما و اونا ایجاد شده... بعید میدونم. ضمن اینکه من دارم تشویق میکنم به کم‌کردن این فاصله‌ها...

با این حال، نقدتون برام باارزشه.
خدا حفظشون کنه. من که شیفته نشستن پای حرف بزرگترا هستم. خودم پدر بزرگ مادربزرگ هام همه به رحمت خدا رفتن و فقط یکی از مادربزرگ هام رو دیده بودم. روحش شاد، از بودن در کنارش سیر نمی شدم. چقدر یهویی دلم تنگ شد براش...
خدا شفا بده همه مریض ها رو
پاسخ:
سلامت باشین. خدا رحمت کنه رفتگانتون رو. چه حیف.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی