بار سنگین بیست و سه ساله بودن
امروز داشتم به این فکر میکردم که ترم آینده با چه کسانی اتاق بگیرم؟ با همشهریها یا همکلاسیها؟ قضیه از این قرار است که قانون جدید خوابگاه، هماتاقبودن دانشجویانی با ورودیهای مختلف را به سختی میپذیرد. همشهریهای من در خوابگاه همگی ورودی هزار و چهارصد و دو هستند، در حالیکه من در میان ورودیهای هزار و چهارصد تنها ماندهام. از طرفی همکلاسیهایم هماتاقیهای غریبهای دارند که چندان آنها را نمیشناسم و باهاشان راحت نیستم. یک نصفهروز داشتم به این فکر میکردم که بالاخره لهجهی یکسان را ترجیح بدهم یا دغدغههای مشترک را؟ آخرش کفهی ترازو به سمت گزینه اوّل چرخید.
امروز از مسئولیتم در کنگره شهدا استعفا دادم. در واقع فقط یک ردّه پایینتر ایستادم تا در این سال آخر دانشگاه، تعادل بهتری میان درسخواندن و مسئولیتهایم ایجاد کنم. دبیر بودن در یک مجموعه مثل بسیج یا کنگره شهدا نیازمند روابط وسیع اجتماعی است. من این ویژگی را نداشتم. این اواخر خیلی از تماسهای مرکز را جواب نمیدادم. میدانم، رفتار بچگانهای بوده است. میدانم کلّی به خودم، به دانشگاه، به خانوادهام، به وظایفم بدهکارم.
بار سنگین بیست و سه سالگی... از کجا پیدایت شد؟ چگونه با تو کنار بیایم؟
آره برار، منم همین امروز حذفش کردم :)
ولی نباید گول زیباییاش رو بخوریم...
حق دارید انتخاب سختیه هر کدوم مزایای خودش داره. ان شاءالله بهترین تصمیم گرفته باشید و راضی باشید.
کتاب ویژگی های معلم خوب نوشته حسین مظاهری رو تازه شروع کردم، کتاب خوبیه. موقع خوندنش یادتون افتادم و الان که پست گذاشتید گفتم معرفی کنم.
خواهش میکنم، ان شاءالله که مفید باشه.
ایام به کام
دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده خاطرات، یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید
+ اکنون نام کاربریتان ازاد است
دانلود از کافه بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
در ویترین برای دیده شدن مطالب نیاز به دنبال کننده و عضو گیری ندارید.
با سپاس
فعلاً این بیست و سه سالگی رو غنیمت بدون که یه چشم به هم بزنی باید با نمیدونم بیست و چند سالگی و سی سالگی و و ... کنار بیای:)
سربازی هم دارید. یه روز به گذشته نگاه میکنید و حسرت زمان از دست رفته رو میخورید