این دفعه نمی‌گذارم از یادم برود

هر بار که مادربزرگم به من زنگ می‌زند، از من گلایه می‌کند که «چرا بهم زنگ نمی‌زنی؟» و من درس‌خواندن را بهانه می‌کنم و قول می‌دهم که از این به بعد به او زنگ خواهم زد. مدّت زیادی می‌گذرد و مادربزرگم دوباره زنگ می‌زند و گلایه می‌کند که «چی شد؟ گفتی که بهت زنگ میزنم». و من کارداشتن را بهانه می‌کنم و قول می‌دهم که خیلی زود به او زنگ خواهم زد. دوباره مدّتی می‌گذرد و گوشی‌ام زنگ می‌خورد. یادم می آید که باز هم فراموش کرده‌ام به قولم عمل کنم. مادربزرگ دوباره پیش‌قدم شده است.

علیرضا ۲۵ آبان | ۱۱:۲۰ ۱۷۷ ۴ ۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar Amirreza ...
Amirreza ...
۲۵ آبان ۰۲، ۲۱:۴۸
منم این مشکلو دارم🤦🏻‍♂️
علیرضا avatar
علیرضا
۲۵ آبان ۰۲، ۲۱:۵۵
بیا بیشتر براشون وقت بذاریم...
avatar هیپنو تیک
هیپنو تیک
۲۵ آبان ۰۲، ۲۳:۱۳
من مامان بزرگ ندارم
شماره ی مامان بزرگت رو می دی ؟
علیرضا avatar
علیرضا
۲۵ آبان ۰۲، ۲۳:۵۸
خدا رحمتشون کنه.
حتماً:)
avatar .
.
۲۶ آبان ۰۲، ۱۳:۰۲
باعث تاسفه 😒
علیرضا avatar
علیرضا
۲۶ آبان ۰۲، ۱۷:۳۳
عمراً اگه به ناشناس جواب بدم.
عه جواب دادم.
avatar kalaghe gheseha
kalaghe gheseha
۱۶ مرداد ۰۳، ۰۸:۱۸
روحشون شاد...
علیرضا avatar
علیرضا
۱۶ مرداد ۰۳، ۱۵:۴۹
ممنون، در قید حیات هستند.