آن را که خبر شد، خبری باز نیامد...
همین دیشب1 بود که آبان جُل و پلاسش را جمع کرد و رفت. حالا که پشت میزم نشستهام و به آسمان صبحگاهی نگاه میکنم، سپیدهی آذر ماه را میبینم که کمکم دمیده میشود. کنکور به اندازهی یک ماه جلو میآید. مرگ هم همینطور.
البته مرگ همیشه به آدم نزدیک میشود اما سرعت نزدیکشدنش به آدمهای مختلف فرق میکند. گرچه، کسی از معادلات حرکت مرگ سر در نمیآورد و لحظهی برخورد مرگ با جسم را هیچ فیزیکدانی نمیتواند محاسبه کند.
من تازگیها فهمیدهام که مرگ یک راننده است. رانندهی یک اتوبوس. او همه را سوار میکند، چه آنها که در ایستگاه اتوبوس به انتظار نشستهاند و چه آنها که دارند در جهت مخالف خیابان میدوند. چه آنها که بلیط سوارشدن دارند و چه آنها که بیپول هستد. او همه را به زور میکشاند بالا، آخر دستوپنچهی نیرومندی هم دارد. بعضیهایشان را دم در بهشت پیاده میکند و بعضی را دم در جهنّم.
مرگ رانندهی پایه یک است. همه نوع سواریای را میتواند براند؛ هم ماشین سبک و هم ماشین سنگین. برای بعضیها یک تاکسی ساده کفایت میکند. همانها که کلّ زندگیشان در یک چمدان جا میشود. امّا برای بعضی دیگر باید کامیونی بزرگ آماده کرد. مرگ ماشینهایی دارد که میتواند کاخ فرعون و تمدّن بزرگ مصر را هم در خود جا بدهد.
با این همه مرگ در جادّهی رسیدن به آن دنیا یکّهتاز نیست. رقیبی دارد که هرازگاهی برای برای مرگ لایی میکشد و بوقزنان و گردوخاککنان از کنارش رد میشود. رقیبی که حرص مرگ را در میآورد. مرگ در برابر او، چون لاک پشت است در برابر خرگوش.
مرگ دستودلباز است و همهی مسافران از عام گرفته تا خاص - یا به قول آنورِآبیها: ویآیپی - را سوار میکند اما رقیبش اصلاً اینطوری نیست. او برخلاف مرگ بسیار وسواس به خرج میدهد در گزینش مسافرانش. چون بازده ماشین این راننده خیلی بالاست و سرعتش باورنکردنی. به طور مثال، راهی که مسافرانِ ویآیپیِ مرگ از جمله عرفا آن را در صد سال طی میکنند، برای مسافران این رانندهی عجیب، شبی بیشتر طول نمیکشد.
به گمانم فهمیدهاید که این راننده کیست. آری! درست حدس زدهاید. همان کسی که اگر مرگ پایه یک دارد و تمام راههای رسیدن به بهشت و جهنّم را میداند، او از بس درجهیک است که فقط راه بهشت را بلد است. آن هم راه خانههای بالاشهر بهشت را. همانجا که ازمابهتران مینشینند و در آن، کوچهکوچه، پیامبر و عارف و شهید و صدّیق سکنی گزیدهاند.
او تنها رانندهای است که مسافرانش را از برفوبوران راه و درّههای مرگبار آن به سلامت عبور میدهد. او حتّی مسافران بیمقصد را هم به مقصد میرساند.
آری! او کسی نیست جز شهادت. شهادت بهترین رانندهای است که میتواند ما را راحت و بیدردسر به خدا برساند. امّا... نه! او بهترین نیست. تازه یادم آمد. در گاراژ الهی یک رانندهی دیگر هم هست که با دوتای قبلی فرق دارد. چون که او اصلاً راننده نیست، خلبانی است در فرودگاهی بینامونشان به وسعت عالم. او در تمام دنیا فرودگاه ساختهاست امّا مکانش در هیچ نقشهای ثبت نشده و باند پروازش، از دید تمام رادارها و ناظران هوایی پنهان مانده است. مقصد پرواز او جلسهای خصوصی در آسمان هفتم است؛ جلسهای به میزبانی شخصِ شخیصِ خدا. جادهی پرواز او سر از کهکشانها در می آورد.
گرچه در هیچ دفتر هواپیمایی نمیتوانید بلیط پرواز او را تهیّه کنید، امّا اگر جایی، پایتان به پلاکی فلزی خورد و دیدید که رویش نوشته: شهید گمنام، شاد باشید که به آن فرودگاهِ مخفی راه یافتهاید.