آقای یاکریم وارد بازارکار میشود
هرکی اینجا را می خواند، مثل خانواده ی من است. دوست دارم هر اتفاقی در زندگی ام می افتد، برای شما هم تعریف کنم. نمی دانم دلیلش چیست... شاید از سر دلتنگی.
باری، تقریبا یک ماهی می شود که به همراه پدرم مغازه ای را در یکی از خیابان های پر رفت و آمد شهرمان اجاره کرده ایم. آجیل و خشکبار و محصولات غذایی و بهداشتی می فروشیم. خودمان جنس می آوریم. مشتری هست. نه زیاد امّا هست.
امروز مشتری نداشتیم امّا باران خوبی بارید.
ان شاء الله که کسب و کارتون پر رونق و پر برکت باشه
اما باقی موارد خیلی هم عالیه. خدا پشت و پناهتون. پر روزی باشید انشالله
خانم یا آقای استیصال راست میگن، شما دهه هشتادی هستید، نذارید مغازه عین پنجاه سال قبلها بگرده. الان تبلیغات و فضای مجازی خیلی خیلی مهمه. خاص بودن و برند شدن موفقیت رو تضمین میکنه
تو شهر ما یه شیرینی فروشی هست، به کیک یزدیهاش جوش شیرین زیاد میزنه و پف مسکنه میشه دو سه برابر کسک یزدی معمولی. اول کلی پول خرج تبلیغات کرد که کیک یزدیهاش تو کل شهر معروف بشن، بعد هم اوایل ارزونتر از هما جا فروخت. تنها محصولش هم همون کیک یزدیه. بیایید ببینید همیشه خدا جلوی درش صف بستن و طبق طبق کیک یزدی میبرن مردم. از همهجای شهر و استان میان خرید از همین یه مغازه
شبیه یه مصرع شعره...
دلم دلتنگی خواست