ح نوشته بود: علیرضا، نزدیک است گریه کنم
مسئول هیئتمان از ما خواست که پوستر مراسم شب های قدر را برای مخاطبانمان بفرستیم. من هم این کار را در ایتا و تلگرام انجام دادم. یکی از کسانی که در تلگرام به من جواب داد، یک دوست قدیمی بود. ح. به شوخی نوشته بود: هنوز هم این اعتقادات را داری؟ بعد فیلمی از خودش فرستاده بود با یک من ریش، خوش تیپ مثل گذشته ها. وقتی بیشتر با همدیگر حرف زدیم و سر شوخی را باز کردیم، یادم آمد چقدر همدیگر را می شناسیم و از همدیگر دوریم. در سالهای راهنمایی، من و او عاشق فیلم های جکی چان بودیم. فن های او را روی همدیگر پیاده می کردیم. کنجی از دیوار مدرسه را انتخاب کرده بودیم و با سه بار پرش از آن می رفتیم بالا. یکبار توی حیاط خانه مان داشتیم مثل دو میمون مست با همدیگر مبارزه می کردیم که دیدم عقب عقب رفت و نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. پنجره را نگاه کردم. پدرم داشت یواشکی از ما فیلم می گرفت.
ح نوشته بود: علیرضا، وقتی خاطراتمان را مرور می کنم، نزدیک است گریه کنم! یادش به خیر.